کد مطلب:225314 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:214

بیان پاره ای از معجزات باهرات حضرت امام رضا و علی آبائه و ابنائه
معجزات انبیاء و اولیاء عظام علیهم السلام را چون به حقیقت بنگرند به همان دلیل است كه قبل از این بیان مذكور شد تمام موجودات هر یك در مقام خود معجزه بزرگ و آیتی عظیم است و اتیان به مثل از حد امكان و قدرت ممكن بیرون است اگر تمام افراد كاینات متفق شوند و بخواهند پر كاهی تا ذره ی كوهی را به عرصه ی وجود رسانند نتوانند و جز قدرت واجب الوجود موجد هیچ موجودی نتواند شد زیرا كه ممكن را ایجاد موجودی امكان ندارد و از حد او و شأن او و رتبت و استعداد و بضاعت او خارج است و این معنی بدیهی است كه ایجاد موجودات بطفیل وجود صادر اول و آل معصوم اوست پس یكی از موجودات همان معجزه است و خود آن معجزه از بركت وجود ایشان موجود می شود و حالت نمود می گیرد و چون این معنی مفهوم شد پس می توانیم بگوئیم ظهور معجزه و طلب معاجیز از جماعت عجزه و دارایان عقل ناقص و فهم قاصر است شق القمر برای كسی لازم است كه وجود قمر را از پیغمبر نداند و حدیث قیامت برای كسی باید كه قیامت را در خود پیغمبر نداند و قس علی هذا یا هذا.

و از این پیش پاره ای معجزات حضرت رضا سلام الله علیه كه در خراسان روی داده یا در ذیل پاره ای مطالب و حكایات اتفاق افتاده بر حسب ظهور مناسبت اشارت رفته است و اینك به پاره ای دیگر گزارش می رود.

در تاریخ اخبار الدول و اغلب كتب معاجیز و اخبار و تواریخ مسطور است



[ صفحه 402]



كه وقتی مردی در حضرت امام رضا علیه السلام عرض كرد زن من آبستن است خدای را بخوان تا پسر بیاورد فرمود: «هما اثنان» زن تو دو طفل در شكم دارد می گوید عرض كردم آیا یكی را محمد و آن دیگر را علی نام گذارند آن حضرت مرا بخواند و فرمود یكی را علی و آن دیگر را ام عمرو نام كن یعنی یكی مرد و آن دیگر زن است پس آن زن برای من دو، یك پسر و یك دختر بزاد و به همان طور كه آن حضرت امر فرمود یكی را علی و دیگر را ام عمرو نامیدم و با مادرم گفتم معنی ام عمرو را ندانستم این وقت مادرم با من گفت جده ی تو ام عمرو نام بود.

راقم حروف گوید: در این خبر چند معجزه است یكی تصدیق بر وضع حمل دیگر حكم به این كه دو كودك در شكم دارد دیگر این كه هر دو بدون آسیب به دنیا خواهند آمد و دیگر این كه هر دو زنده خواهند بود و لیاقت نام یافتن خواهند یافت و دیگر این كه یكی پسر و یكی دختر خواهد بود. و دیگر این كه دختر را ام عمرو بخوانند كه جده ی آن مرد را می نامیده اند و خود آن مرد بر آن نام و كنیت جده ی خود آگاهی نداشته است.

و در حقیقت خبر از ماضی و حال و استقبال و ما كان و ما یكون همین است. و از كجا نتوانیم گفت كه همان قدر كه بر لفظ امام علیه السلام گذشت كه آن زن دو طفل در شكم دارد و یكی مرد و آن دیگر زن است فورا همان حال را پیدا نكرده باشد «اذا اراد الله لشی ء ان یقول له كن فیكون» ایشان نیز مظاهر ذات و جلال و قدرت حق هستند.

و نیز در آن كتاب و دیگر كتب مسطور است كه حاكم ابوعبدالله حافظ به اسناد خود از محمد بن عیسی از ابوحبیب ساجی روایت كرده است كه گفت رسول خدای صلی الله علیه و آله را در عالم منام بدیدم و نیز از محمد بن كعب قرطی حدیث كرده اند كه گفت در جحفه در خواب بودم و رسول خدای صلی الله علیه و آله را در خواب بدیدم و به حضرتش برفتم با من فرمود ای فلان «سرت بما تصنع مع اولادی» آیا مسرور هستی به آنچه در دار دنیا با فرزندان من به جای می آوری عرض كردم اگر ایشان را فروگذاریم پس



[ صفحه 403]



با كدام كس به احسان و نیكی بپردازیم فرمود: «فلا جرم تجزی منی فی العقبی»پاداش كردار خودت را در آخرت از من دریابی. و در این حال در حضور مباركش طبقی دیدم كه در آن خرمای صیحانی بود و آن خرمای ممتازی است از حضرتش مسئلت كردم كه از آن خرما به من عنایت فرماید با دست مباركش مشتی خرما به من عطا فرمود چون بشمردم هیجده دانه بود با خود از آن شمار تعبیر نمودم كه هیجده سال در جهان زنده بخواهم ماند.

و از آن پس این خواب و این حال را فراموش كردم تا یكی روز مردمان را به حالت ازدحام بدیدم سبب پرسیدم گفتند حضرت امام رضا علیه السلام تشریف فرما شده است و در آن مسجد فرود آمده است پس من نیز به حضرتش روی نهادم و آن حضرت در همان موضع كه رسول خدای را در عالم خواب دیده بودم نشسته یافتم و در حضور مباركش طبقی از تمر صیحانی دیدم و خواستار شدم كه از آن خرما به من عطا فرماید یك مشت به من عطا فرمود چون به شمار آوردم هیجده دانه بود به آن حضرت عرض كردم از این بیشتر عطا نمای فرمود «لو زادك جدی رسول الله صلی الله علیه و آله زدناك» اگر جدم رسول خدای صلی الله علیه و آله از این عدد بیشتر به تو می داد ما نیز زیاده از این می دادیم.

و در این حدیث چند معجزه است: یكی علم بر خواب دیدن آن شخص یعنی ابوحبیب رسول خدای را. یكی جلوس در آن مكانی كه رسول خدای در عالم خواب ابوحبیب در آن موضع مسجد جلوس كرده بود. دیگر علم به این كه طبق خرمای صیحانی كه تمری مخصوص و ممتاز است در حضور آن حضرت بودن و همان گونه طبق و خرمای مخصوص در همان موضع مسجد در حضورش حاضر شدن و در آنجا جلوس فرمودن. دیگر این كه آگاهی به شما و خرمائی كه رسول خدای به او عطا فرموده است. دیگر عالم بودن به این كه آن هیجده دانه علامت آن است كه ابوحبیب هیجده سال زنده خواهد ماند. دیگر عالم بودن به تعبیری كه ابوحبیب كرده بود و اگر علامت مقدار عمر نبودی مشتی دیگر یا بیشتر نیز اضافه می فرمود.



[ صفحه 404]



دیگر این كه بازمی نماید كه خواب و بیداری ایشان یكسان است و همیشه در حضرت رسول خدای حاضراند و آنچه رسول خدای راست، ایشان راست و جهات ایشان با جهات آن حضرت یكی است.

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید: به روایتی دیگر ابن حلوان گفت من در عالم خواب خود دیدم گویا گوینده ای می گوید به تحقیق رسول خدای به بصره آمد گفتم در كجا فرود شد یكی گفت در حایط بنی فلان می گوید من به آن حایط روی كردم و رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را نشسته دیدم و اصحاب آن حضرت با آن حضرت بودند در حضور مباركش چندین طبق و به قولی یك طبق نهاده بود و در آن طبق خرمای برنی بود كه خرمای معروفی است پس به دست مباركش یك مشت رطب برگرفت و به من عطاء فرمود چون بشمردم هیجده دانه خرما بود و از آن پس از خواب بیدار شدم و وضوء بساختم و نماز بگذاشتم و به همان حایط بیامدم و آن مكانی را كه رسول خدای صلی الله علیه و آله را دیده بودم بشناختم و در خاطر بسپردم.

و از آن پس از مردمان بشنیدم كه همی گفتند علی بن موسی علیه السلام تشریف قدوم داده است گفتم در كجا منزل فرموده است گفتند در حایط بنی فلان پس بدان سوی شدم و آن حضرت را در همان مكان كه رسول خدای را در عالم خواب در آنجا دیده بودم بدیدم و در حضور مباركش چند طبق و به روایتی یك طبق و در آن خرما بود آن حضرت هیجده دانه خرما به من عطا فرمود عرض كردم یا ابن رسول الله بر من بیفزای فرمود اگر جدم زیاده بر این به تو داده بود من نیز زیادتر می دادم. می گوید پس از آن بعد از چند روز یكی را به من فرستاد و از من ردائی بخواست و طول و عرض آن را معین فرموده بود عرض كردم چنین عبائی نزد من نیست فرمود بلی در فلان سبد است كه زوجه ی تو با تو همراه كرده است می گوید این وقت به خاطر آوردم و آن رداء را به طوری كه فرموده بود در آن سبد دیدم.

و در این خبر معجزه ای اضافه بر معجزات مذكوره است یكی شأن و مقام آن حضرت است كه چون آن حضرت بیامد چنان است كه رسول خدای تعالی آمده



[ صفحه 405]



است. دیگر علم به داشتن عبا و طول و عرض عبا. دیگر علم به این كه وی از نخست از عدم داشتن عبا عرض خواهد كرد و جواب دادن به این كه زن تو همراه تو كرده و در فلان سبد می باشد.

و این خواب را به چند قسم دیگر نیز در كتب اخبار مذكور نموده اند لكن چون مفاد همه یكی است حاجت به نگارش آن جمله نیست.

و صاحب فصول المهمه و نورالابصار و ریاض الشهاده اضافه بر روایت سایرین می نویسند این كه ابوحبیب گفت چون بیست روز از مدت آن خواب برگذشت و من در اراضی خود مشغول زراعت و فلاحت و رعیتی بودم ناگاه شخصی بیامد و مرا از قدوم حضرت ابی الحسن علیه السلام از مدینه و نزول آن حضرت در آن مسجد خبر آورد و نگران مردمان شدم كه به دیدار مبارك و سلام بر آن حضرت از هر سوی شتابان شدند من نیز بدان سوی شدم پس آن حضرت را در همان موضعی كه رسول خدای صلی الله علیه و آله را در آنجا دیده بودم بدیدم و در زیر پای مباركش حصیری مثل همان حصیری كه در زیر پای رسول خدای دیده بودم مفروش دیدم تا آخر خبر.

و ازین پیش به یك قسم روایت به این خواب اشارت رفت.

و هم در تاریخ اخبار الدول و دیگر كتب مسطور است كه وقتی حضرت امام رضا علیه السلام به مردی نظر كرد و فرمود: «یا عبدالله اوص بما ترید و استعدلما لا بدفیه» ای بنده ی خدای آنچه می خواهی وصیت كن و چیزی را كه گزیر و گریزی از آن نیست یعنی از مردن آماده شو و آن مرد بعد از سه روز بمرد.

و نیز در آن كتاب و كتب دیگر مسطور است كه وقتی جعفر بن عمر علوی به آن حضرت بگذشت و جامه ی كهنه و فرسوده بر تن داشت یكی از حاضران از آن حال و هئیت بخندید آن حضرت فرمود: «سترونه عن قریب بخدم وحشم» زود است كه او را در این نزدیكی صاحب خدم و حشم بنگرید و از آن پس یك ماه برنگذشت مگر این كه جعفر بن عمر والی مدینه شد و حالش نیكو گشت و بر ما عبور و مرور می داد



[ صفحه 406]



و خدم و حشم و جماعت چاكران و اجزای حكومت و خواجه سراها در پیش روی و اطراف او بر قانون دیگر حكام با احتشام روان بودند و با تعظیم و تكریم او برپای می شدیم و به دعا و ثنایش زبان برمی گشودیم.

و هم در كتب مذكوره مسطور است كه حسین بن یسار گفت امام علی الرضا علیه السلام فرمود:«عبدالله یقتل محمدا» می كشد عبدالله محمد را عرض كردم عبدالله بن هارون می كشد محمد بن هارون را فرمود آری عبدالله مأمون می كشد محمد امین را و چنان شد كه فرمود. و به روایت ابن شهرآشوب فرمود بلی عبداللهی كه در خراسان است می كشد محمد بن زبیده كه در بغداد است پس مأمون امین را بكشت و می گوید حضرت امام رضا علیه السلام با من شعر تمثل می جست:



«و ان الضغن بعد الضغن یفشو

علیك و یخرج الداء الدفینا»



و دیگر از حسن بن منصور از برادرش مروی است كه گفت در خانه ای كه درون بیت دیگر بود شب هنگام به حضرت امام رضا علیه السلام تشرف جستم پس دست مباركش را بلند كرد چنان كه روشنائی و فروز آن خانه را فروگرفت كه گوئی ده چراغ فروزان را برافروخته اند و مردی از آن حضرت اجازت بخواست پس آن حضرت با وی خلوت نمود و صاحب مدینة المعاجیز می گوید این حدیث را صاحب ثاقب المناقب و ابن شهرآشوب مذكور نموده اند.

و دیگر در مدینة المعاجیز از احمد بن عبدالله غفاری مسطور است كه گفت مردی از آل ابی رافع مولی رسول خدای صلی الله علیه و آله را كه او را طیس می نامیدند حقی بر من بود و در مطالبه ی آن طلب الحاح و ابرام سخت می نمود و مردمان نیز او را بر آن كار اعانت می كردند چون بر این حال نگران شدم نماز بامداد را در مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله بگذاشتم و از آن پس به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام روی نهادم و در آن وقت آن حضرت در عریض جای داشت چون به باب سرای آن حضرت نزدیك شدم بناگاه نگران شدم كه آن حضرت سوار بر حمار نمودار شد و قمیص و ردائی بر تن داشت چون به آن حضرت نظر كردم از عرض مقصود شرمسار شدم و چون آن حضرت به من نزدیك شد توقف



[ صفحه 407]



نمود و نظر به من افكند بر آن حضرت سلام فرستادم و این هنگام ماه رمضان بود پس عرض كردم خداوند مرا فدای تو گرداند همانا از غلام توطیس بر من حقی است و سوگند با خدای مرا رسوا ساخته است می گوید چون این عرض را نمودم با خود گمان می بردم كه آن حضرت باطیس امر می فرماید دست از من بدارد و مهلت گذارد و سوگند با خدای به آن حضرت عرض نكردم مقدار طلب طیس چیست و هیچ چیزی در حضرتش نامبردار نكردم آن حضرت با من فرمود در این جا بنشین تا بازآیم پس همچنان بماندم تا نماز مغرب را ادا كردم و به صوم خود باقی بودم سینه ام تنگ شد و همی خواستم بازگردم در همین اثنا آن حضرت بر من طلوع فرمود و مردمان در اطرافش بودند و جمعی از سائلان و خواهندگان به انتظار قدوم مباركش نشسته بودند و آن حضرت ایشان را صدق می داد و از آن پس بگذشت و به سرای خود اندر شد بعد از آن بیرون آمد و مرا بخواند به حضرتش روی آوردم و به خانه درآمدم آن حضرت بنشست و مرا بنشاند و من از ابن مسیب كه امیر مدینه بود در حضور مباركش حدیث می كردم و بسیار می افتاده كه از مسیب در حضرتش حدیث می كردم چون فراغت یافتم فرمود: «لا اظنك افطرت بعد» گمان نمی برم كه هنوز افطار كرده باشی عرض كردم افطار نكرده ام آن حضرت بفرمود تا طعامی برای من بیاوردند و غلامی را بفرمود تا با من مشغول طعام بشود چون من و غلام از اكل طعام فراغت یافتیم با من فرمود: «ارفع الوسادة و خذ ما تحتها» وساده را بلند كن و هر چه در زیر آن است برگیر چون بلند كردم دینارها بدیدم بگرفتم و بر آستین خود نهادم و آن حضرت بفرمود تا چهار تن بندگانش با من بیامدند تا مرا به منزلم برسانند عرض كردم فدایت شوم همانا طائف ابن مسیب به گردش می آید و من مكروه دارم كه مرا بنگرد گاهی كه غلامان تو با من باشند، با من فرمود: «اصبت اصابك الله الرشاد» از روی صواب سخن كردی خداوندت برشاد اصابه فرماید و با غلامان فرمود تا هر كجا كه من بخواهم كه ایشان بازگردند انصراف گیرند چون نزدیك به منزل خود شدم و مأنوس به طرق گردیدم غلامان را بازگردانیدم و به منزل خود درآمدم و چراغ بخواستم و به آن



[ صفحه 408]



دنانیر نظر كردم چهل و هشت دینار بود و حق آن مرد یعنی طیس بر من بیست و هشت دینار بود و در میان آن دنیانیر یك دینار بود كه فروز و برق همی داد از نیكی و خوبی آن در عجب شدم و برگرفتم و به چراغ نزدیك بودم دیدم بر آن دینار نقشی واضح و روشن است كه نوشته اند حق آن مرد بیست و هشت دینار و آنچه باقی بماند برای تو است «و لا و الله ما عرفت ما له و الحمدلله رب العالمین الذی اعزولیه» سوگند با خدای هیچ نمی دانستم و معلوم نداشته بودم كه حق آن مرد چه مقدار است و حمد و ثنا مخصوص پروردگاری است كه ولی خود را عزیز و گرامی می دارد.

و این حكایت محتوی بر چند معجزه است یكی از عدم افطار غفاری دیگر علم به دین او. دیگر دانستن مقدار دین او، دیگر نقش شدن بر سكه مقدار دین او. و دیگر در عیون اخبار مسطور است كه محمد بن عبدالله طائی به حضرت رضا علیه السلام عریضه در قم آورد كه از دخالت در عمل سلطان و تلبس به آن امر و خدمات سلطانی شكایت كرد و بازنمود كه عمل وصیتی در دست اوست حضرت رضا علیه السلام در جواب مرقوم فرمود: «اما الوصیة فقد كفیت امرها» اما در كار وصیت همانا آن كار را كفایت كرده شدی یعنی بس است تو را از تو برتافته می شود.

چون این مكتوب مبارك را بدید در اندوه برفت و پندار همی كرد كه عمل وصیت را از وی خواهند گرفت و پس از بیست روز بمرد یعنی مقصود آن حضرت این بود كه به زودی می میری و از این خیالات آسوده می شوی.

در مناقب ابن شهرآشوب مروی است كه خالد بن بخیح گفت حضرت ابی الحسن علیه السلام در سال یكصد و هفتاد و چهارم با من فرمود:«تنزع فیما بینك و بین من كان له عمل حتی یجیئك كتابی و اخرج و انظر ما عندك فابعث به و لا تقبل من احد شیئا» محاسبات خود را با مردمان بگذران و هر كسی با تو طرف معامله بوده است عمل او را قطع نمای و كار خود را شسته و روفته بدار تا مكتوب من به تو رسید و بیرون شو و بنگر نزد تو چه مانده است هر چه مانده بفرست و از هیچ كس هیچ چیز قبول نكن شاید مقصود این باشد كه هر كس به تو مالی از امام بدهد پذیرفتار مشو آنگاه





[ صفحه 409]



آن حضرت به جانب مدینه بیرون شد، و خالد در مكه بماند. راوی می گوید خالد از آن پس پانزده روز بماند و بمرد.

راقم حروف گوید: در سنه ای كه مذكور شد چند سال قبل از وفات حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام و قبل از امامت حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام است ممكن است در جمله ی معجزات حضرت كاظم باشد، و نیز شاید از حضرت امام رضا علیه السلام قبل از ظهور امامت روی داده باشد چنان كه از پاره ای معصومین صلوات الله علیهم در كودكی و قبل از ظهور امامت حتی در گاهواره مثل حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرت كاظم علیه السلام و سایرین بلكه در هنگام توقف در شكم مادر بروز كرده است.

و نیز در مناقب از خالد مذكور مروی است كه گفت در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض كردم كه اصحاب ما از كوفه آمده اند و خبر آورده اند كه مفضل دچار دردی سخت است خدای را در عافیت او بخوان فرمود: «قد استراح» از درد و الم روزگار آسایش گرفت می گوید این كلام امام علیه السلام سه روز بعد از مرگ مفضل بود.

و نیز در آن كتاب از خالد مروی است كه به خدمت امام رضا علیه السلام درآمدم فرمود: «من هیهنا من اصحابكم مریض» از یاران شما در این جا چند نفر ناخوش هستند عرض كردم عثمان بن عیسی از تمام مردم دردناك تر است فرمود با او بگو بیرون بیاید پس از آن فرمود در این جا چند نفر هستند هشت تن بشمار آوردم فرمان كرد چهار تن را بیرون آوردند و از چهار تن دیگر كف نظر فرمود. می گوید خود را به شب نرسانیدیم تا گاهی كه آن چهار تن را كه متعرض بیرون شدن نشد بخاك سپردیم و عثمان بن عیسی بیرون شد و حضرت ابی الحسن علیه السلام به روایت ابن شهرآشوب به عیادت عمش محمد بن جعفر درآمد و از آن پس برخاست و با برادر خودش حسین بن موسی علیه السلام فرمود: «ارایت هذا الباكی سیموت و یبكی ذاك علیه» نگران میشوی كه به زودی این كس یعنی اسحق كه بر محمد بن جعفر می گیرید می میرد و محمد بر وی



[ صفحه 410]



گریه خواهد نمود.

راوی می گوید محمد بن جعفر از آن مرض برست و اسحق ناخوش گشت و بمرد و محمد بن جعفر بر مرگ او بگریست. بلی بسیار پرستار و طبیب تیمار دار شبها بر رنجورها بگریستند و صبحگاه پرستار و طبیب بمرد و بیمار برست و بزیست.

در مدینة المعاجیز و بحار و اغلب كتب اخبار مروی است كه محمد بن داود گفت من و برادرم در حضرت امام رضا علیه السلام مشرف بودیم پس شخصی بیامد و به حضرت امام علیه السلام عرض كرد چك و چانه ی محمد بن جعفر را ببستند یعنی وفات كرد آن حضرت راه برگرفت ما نیز در خدمتش راه سپار شدیم و دیدیم چانه ی او را بسته اند و اسحق ابن جعفر و فرزندان او و جماعتی از آل اب طالب می گریند. حضرت ابی الحسن علیه السلام بر فراز سر محمد بن جعفر جلوس نمود و در صورتش نظر كرد، بر وی تبسم فرمود آنان كه در بالین محمد حاضر بودند این تبسم را مكروه و ناشایست شمردند و یكی از ایشان گفت این تبسم برای شماتت بعم خودش بود محمد بن داود می گوید آن حضرت از آنجا بیرون شد تا در مسجد نماز بگذارد عرض كردیم خدای ما را فدای تو گرداند چون تبسم فرمودی از جماعت حاضران بعضی سخنان در حق تو شنیدیم كه مكروه شمردیم. ابوالحسن علیه السلام فرمود از گریستن اسحق تعجب كردم و حال این كه سوگند با خدای قبل از محمد بخواهد مرد و محمد بن جعفر بر وی بخواهد گریست می گوید محمد از آن مرض برست و اسحق بمرد.

و هم به روایت دیگر از حذاء مروی است كه یحیی بن محمد بن جعفر با من حدیث كرد كه پدرم به مرضی شدید مبتلا شد و حضرت ابی الحسن به عیادت او شرف قدوم ارزانی داد و عم من اسحق نشسته بود و می گریست و هر چه سخت تر بر وی جزع و ناله و زاری می نمود یحیی می گوید در این اثنا ابوالحسن علیه السلام روی با من آورد و فرمود عم تو گریه می كند عرض كردم چنان كه می نگری بر وی ترسناك است فرمود: «لا تغتمن فان اسحق سیموت قبله» اندوهناك مباش همانا اسحق به زودی می میرد. یحیی می گوید پدرم از آن مرض برست و اسحق به دیگر جهان پیوست.



[ صفحه 411]



ابن بابویه در پایان این خبر می فرماید امام رضا علیه السلام این معنی را از آن می دانست كه از كتاب منایا در خدمتش بود و مقدار و مبلغ اعمار اهل بیت آن حضرت متواترة عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در آن كتاب بود و از این باب است قول امیرالمؤمنین علیه السلام «اوتینا علم المنایا و الانساب و فصل الخطاب».

راقم حروف گوید: از این پیش در داستان خروج محمد بن جعفر صادق علیه السلام و شرح حال او به پاره ای از این حدیث اشارت رفت.

و نیز در مقامی دیگر در باب كلام ابن بابویه علیه الرحمة كه در ذیل پاره ای اخبار حضرت رضا علیه السلام فرمود این اخبار را از رسول خدای و رسول خدای از جبرائیل به طریق وحی می دانست بدانست بیانی مفصل شد اگر این علم منایا و آن كتاب كه مقدار مرگ و زمان عمر كسان آن حضرت در آن ثبت است می دانست از اخبار دیگران كه بیرون اهل بیت او هستند و خود ابن بابویه نیز در ذیل حالات آن حضرت مذكور می دارد از چه روی خبر می دهد هرثمه و برامكه و امین و مأمون و امثال این اشخاص كه به مرگ ایشان و مدافن ایشان خبر داده است از اهل بیت آن حضرت نیستند ما همین قدر می دانیم كه پنج چیز است كه خدای تعالی علمش را به ذات كبریای خودش منسوب داشته است یكی زمان ظهور قیامت یكی نزول باران یكی آنچه در بطون امهات است از نر و ماده یكی این كه هر كسی فردا چه كسب می نماید یكی این كه در كجا بخواهد مرد و در كدام زمین رحل اقامت به دیگر سرای خواهد كشانید.

اما می بینیم امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه ی هدی كه اوصیای حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله از نزول باران خبر می دهند بلكه به امر ایشان می بارد و به حكم ایشان امساك می كند «اللهم علینا لا حوالینا» كلام پیغمبر است، حكایت حضرت امام رضا علیه السلام در باب استسقا مسطور شد، و مأموریت هر قطعه ابری را به قطعه ای از قطعات بدانست و از نر و ماده بطون امهات و شمار كودك در ارحام و زمان تولد به این جهان و مقدار اعمار خلق جهان و افعال و اعمال مردمان و نتایج اعمال ایشان هم مكرر خبر داده است



[ صفحه 412]



چنان كه به آن اشارت شد یك فقره علم به قیام قیامت است و عین قیامت و حقیقت آن در شخص شخیص و قامت قابلیت خودشان موجود است «ای قیامت رو قیامت را ببین» و خداوند تعالی هم كه فرمود این علم در حضرت اوست نفرمود به پیغمبر و اولیای او افاضه ی این علم نمی شود منتهای امر یك نوع شأن و اختصاص مخصوص دارد و البته چون این انوار لامعه ی لاهوتیه الهیة مظاهر ذات و قدرت خدا و واسطه ی كل و هادی سبل و دارای مراتب كمالیة و برترین اصناف مخلوق و به درگاه خالق از همه مقرب تر هستند و در میان ایشان و خالق هیچ فاصله و واسطه نیست البته هر چه را كه ندانند منافی رتبت كمال خواهد بود و در مبدأ فیض بخل نیست.

و در پاره ای مطالب دقیقه این باب از این پیش بعضی بیانات شده است كه بدانند منافی شئونات خاصه و امتیازات مخصوصه ی الهیة نیست هر كس طالب باشد در طی همین مجلدات مكشوف و مشروح است.

و دیگر در مناقب ابن شهرآشوب از احمد بن محمد بن ابی نصر مروی است كه گفت حضرت امام رضا علیه السلام مرا برای حاجتی كه داشت مأمور ساخت و مرا بر مركب سواری خود بنشاند و شب در منزل خودش مرا بیتوته داد پس چون به خوابگاه خود درآمدم و آن تكریمات را در حق خود نگران بودم با خود همی گفتم كیست كه از من بزرگتر منزلت باشد همانا امام رضا علیه السلام را برای انجام حاجت خودش بفرستاد و مرا بر مركب خود بنشاند و در منزل خودش خوابگاه داد می گوید هنوز از هیچ راه با خبر نبود مگر به صدای نعلین مباركش تا در را برگشود و فرمود ای احمد همانا امیرالمؤمنین علیه السلام به عیادت صعصعة بن صوحان برفت و از آن پس فرمود ای صعصعة بن صوحان «لا تتخذن عیادتی فخرا علی قومك» ای صعصعة نباید این عیادت كردن مرا نسبت به خودت اسباب مفاخرت بر قوم خودت قرار بگذاری و از این كلمه ی مبارك معلوم می شود كه عیادت فرمودن امیرالمؤمنین علیه السلام بیماری را شأن و شكوه و حشمت ظاهری علاوه بر باطن داشته است.

دیگر این كه فرمایش نیز ملاطفتی دیگر اضافه بر بذل عیادت است چه



[ صفحه 413]



موجب این می شود كه قوم و عشیرت او از این مفاخرت او و عدم نیل ایشان به آن افتخار، حسد و كینه و انزجار پیدا می كند و الفت به كینه و نقمت مبدل می شود و هم چنین اغلب قلوب از آن حضرت ملول می شود كه بذل این عنایت را در حق او بفرمود و نیز آن مفاخرت و مباهات اسباب مزید كبر و خیلا و غرور و میل به تفوق و تقدم بر اقوام و امثال و مورث نتایج و عواقب و خیمه می گردد كه بر دقیقه بینان مجهول نیست.

و هم در مناقب از ابوجعفر طوسی مروی است كه چون حضرت ابی ابراهیم موسی كاظم علیه السلام وفات كرد هفتاد هزار دینار نزد زیادقندی و هفتاد هزار دینار نزد حمزة ابن بزیع و سی هزار نزد عثمان بن عیسی الرواسی و ده هزار نزد ابوبشر سراج مانده بود و سبب وقوف ایشان همین شد.

راقم حروف گوید: در كتاب حضرت كاظم علیه السلام اشارت كردیم كه این اشخاص چون می خواستند آن اموال را به امام رضا علیه السلام برنگردانند لاجرم به مذهب واقفه اندر شدند.

بالجمله امام رضا علیه السلام در طلب آن مال به ایشان بنوشت آن اشخاص منكر شدند و در ادای آن تعلل ورزیدند امام رضا علیه السلام فرمود: «هم الیوم شكاك لا یموتون غدا الاعلی الزندقة» این مردم كه امروز در امر امامت شك آوردند و توقف جستند فردا جز به مذهب زندقه نخواهند مرد: اشارت به حدیث مشهور است «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة» چه هر كس امام را نشناسد رسول را و خدای را نشناسد.

صفوان می گوید ما را یكی از چند تن خبر داده كه در زمان مرگ خود گفت: هو كافر برب امامة».

و ابن فضال می گوید احمد بن حماد سراج با من گفت ده هزار دینار از موسی بن جعفر علیه السلام نزد من بود و با مردمان می گفتم پدر امام رضا وفات نكرده است فالله الله مرا از آتش خلاص كنید و این دنانیر را به رضا علیه السلام تسلیم نمائید پس



[ صفحه 414]



از آن گفت جماعتی از عقیدت به مذهب واقفه برگشتند مثل عبدالرحمن بن حجاج و رفاعة بن موسی و یونس بن یعقوب و جمیل بن دراج و حماد بن عیسی و احمد بن محمد بن ابی نصر و حسن بن علی وشاء و غیر از ایشان و التزام خدمت حجة را نمودند.

و هم در آن كتاب از محمد بن عبیدالله اشعری مروی است كه گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام حضور داشتم در این حال عطشی شدید بر من چیره شد اما سخت مكروه و بیرون از قانون ادب می دانستم كه در مجلس همایونش خواستار آب شوم آن حضرت فی الفور آب طلب كرده بچشید و از آن پس فرمود ای محمد بیاشام كه آب سردی است.

و نیز در آن كتاب مسطور است كه هارون بن موسی در ضمن خبری گفت در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام در بیابانی بودم در این حال اسب آن حضرت بانگی برآورد آن حضرت عنانش را رها فرمود پس فرس برفت و در بیابانی دور از آنجا سرقین بیفكند و بازگشت این وقت ابوالحسن علیه السلام نظر به من افكند و فرمود: «انه لم یعط داود شیئا الا و اعطی محمدا و آل محمد اكثر منه» به درستی كه خدای عطا نفرموده است داود پیغمبر علیه السلام را چیزی جز این كه به محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله بیشتر از آن را عطا فرموده است.

و نیز در مناقب ابن شهرآشوب مسطور است كه سلیمان بن جعفر جعفری گفت در حایط و باغستانی كه مخصوص به امام رضا علیه السلام بود در حضرتش حضور داشتم در این حال گنجشكی بیامد و در حضور مباركش بیفتاد و به صیحه اندر شد و سخت صیحه برآورد و اضطراب نمود با من فرمود ای فلان می دانی این گنجشك چه می گوید عرض كردم ندانم فرمود می گوید ماری می خواهد جوجه های مرا در آشیانه ام بخورد هم اكنون برخیز و این نبعه یعنی عصار را به دست بگیر و به آنجا اندر شو و آن مار را بكش پس آن نبعه را برگرفتم و به آن خانه درآمدم و ماری را بدیدم كه در آنجا می گردد پس او را بكشتم.



[ صفحه 415]



و در این حدیث چند معجزه است یكی علم به منطق گنجشك و دیگر حدیث آمدن مار برای خوردن جوجه های گنجشك و دیگر امر فرمودن به آن مرد كه عصا را برگیر و به فلان مكان برو و مار را بكش و رفتن او و كشتن مار را چه اگر یكی از این جمله بر طبق واقع نبود اسباب عدم تصدیق می شد.

و هم از این خبر باز می رسد كه در بعضی اخبار وارد است كه گنجشك مدعی و منكر امر ولایت است و رعایت او جایز نیست مقرون به صحت نباشد اگر منكر بود با آن حضرت راه نمی یافت و قدرت عرض مقصود نداشت.

و دیگر از سلیمان جعفری در همان كتاب مسطور است كه در خدمت حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام بودم و آن خانه از اصناف مردمان مملو بود و تن به تن از آن حضرت پرسشها می كردند و پاسخ بر وفق صواب می شنیدند من چون این حال غریب و این احاطه و علم عجیب را كه از حد بشر بیرون بود نگران شدم با خود همی گفتم كه شایسته چنان است كه ایشان از پیغمبران باشند آن حضرت فورا مردمان را بگذاشت و روی با من آورد و فرمود ای سلیمان «ان الائمة حلماء علماء یحسبهم الجاهل انبیاء و لیسوا انبیاء» همانا ائمه ی هدی همگی حلیم و بردبار و دانا هستند و مردم جاهل ایشان را پیغمبران دانند و حال این كه پیغمبران نیستند.

و هم در آن كتاب از احمد بن محمد مروی است كه مكتوبی در حضرت امام رضا علیه السلام نوشتم و در دل آوردم كه هر وقت به خدمت آن حضرت مشرف شدم از آن حضرت از قول خدای تعالی «افانت تهدی العمی او تسمع الصم» و از قول خدای «و من یرد الله ان یهدیه» و از قول خدای «انك لا تهدی من احببت» سئوال و امام رضا علیه السلام جواب مكتوب را بداد و در پایان آن این چند آیه را كه در دل خود نگاه داشته بودم رقم فرموده بود و از نخست كه آن مكتوب را بخواندم چون آن مقصود را فراموش كرده بودم با خود گفتم این با جواب من چه مناسبت دارد پس از آن به خاطر آوردم كه این همان آیاتی است كه در دل گرفته بودم و در حضرتش مكشوف گشته و اینك به آن اشارت فرموده است.



[ صفحه 416]



و هم در آن كتاب از ابن قولویه مسطور است كه آن حضرت از مدینه بیرون شد در همان سال كه هارون حج نهاد و آن حضرت آهنگ حج فرمود و راه بنوشت تا به كوهی در جانب چپ راه پیوست و آن كوه را فارغ می نامیدند. یاقوت حموی گوید فارغ با فاء وراء مهمله و غین معجمة نام پشته ای از پشتهای مدینه و نیز نام قریه ای در بالای شراط و در آنجا نخلستان بسیار است و هم در آن جا آبها است از چشمه سارهائی كه در زیر زمین جاری است.

بالجمله می گوید ابوالحسن علیه السلام نظر به فارغ آورد و فرمود: «بانی فارغ و هادمه یقطع اربا اربا» بنا كننده ی فارغ و خراب كننده آن بند به بندش را از هم ببرند.

ما ندانستیم معنی این كلمه چیست و چون هارون الرشید به آن مكان رسید فرود آمد و یحیی بن جعفر برفراز آن جبل برفت و فرمان كرد تا بر بالای آن پشته از بهر او مجلسی بساختند و چون از مكه بازگشت به همان پشته بالا رفت و به خراب كردن آن بنیان فرمان داد و چون از آنجا بازگشتند و به عراق رسیدند جعفر را اربا اربا قطع كردند.

و در این داستان سه معجزه است: یكی خبر از بنیان عمارت، دیگر خبر از ویران كردن آن، سوم از قتل جعفر بنهج مسطور.

و دیگر در مناقب از حسن بن موسی مسطور است كه گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام در روزی صاف و آفتاب به یكی از املاك آن حضرت بیرون شدیم آن حضرت با ما فرمود: «حملتم معكم الماطر» جامه ای كه از باران نگاهبان باشد با خود بردارید عرض كردیم در چنین روزی صاف و آفتابی تابناك به جامه ی بارانی چه حاجت داریم؟ فرمود: «لكنی حملته و ستمطرون» اما من برمی دارم و زود است كه شما را باران فروگیرد.

می گوید هنوز اندكی راه بیشتر نسپرده بودیم كه دچار باران شدیم.

و دیگر در عیون الاخبار و بحارالانوار و اغلب كتب معجزات و آثار مسطور است كه ابونجران و صفوان حدیث كردند كه حسین بن قیاما كه از



[ صفحه 417]



رؤسای واقفه بود از ما خواستار شد كه از حضرت امام رضا اجازت بخواهیم تا حسین را اجازت شرفیابی دهد و آن حضرت اذن بداد و چون به حضور مباركش رسید عرض كرد تو امام هستی. فرمود آری عرض كرد من خدای را گواه می گیرم كه تو امام نیستی.

حسین می گوید چون این عرض را نمودم آن حضرت مدتی سر به زیر آورده به زمین می دید پس از آن سر مبارك به جانب وی بلند كرد و فرمود: «ما علمك انی لست بامام» از كجا می دانی كه من امام نیستم عرض كرد از این كه از ابی عبدالله علیه السلام روایت داریم كه امام عقیم و نازا نیست و تو به این سن رسیدی و فرزندی برای تو به وجود نیامد آن حضرت افزون از دفعه ی نخستین سر مبارك به زیر آورد پس از آن سر برآورد و فرمود: «اشهد الله انه لا تمضی الایام و اللیالی حتی یرزقنی الله ولدا منی» به گواهی می گیریم خدای را كه به درستی كه روزان و شبان بسیار نخواهد گذشت تا گاهی كه خداوند تعالی پسری از صلب خودم به من روزی می گرداند.

عبدالرحمن بن ابی نجران می گوید: پس از همان وقت شماره ی ماه نمودیم و هنوز یكسال به پایان نرفته بود كه خداوند تعالی زین العابدین علیه السلام را به آن حضرت عطا كرد می گوید این حسین بن قیاما در طواف ایستاده بود ابوالحسن اول علیه السلام بدو نظر كرده فرمود: «مالك حیرك الله» تو را چیست متحیر گرداند تو را خدای پس بعد از این دعوت بر آن حضرت توقف گرفت.

و ازین حدیث معلوم می شود كه اقوال كسانی كه حضرت رضا علیه السلام را دارای یك فرزند بیشتر نمی دانند بی قوت نیست زیرا كه حضرت امام محمد تقی علیه السلام در حال وفات پدر بزرگوارش هفت سال و كسری از سن مباركش برگذشته بود و اگر قبل از وی آن حضرت را فرزندی بود حسین این كلمات را به عرض نمی رسانید یا اگر بودند و وفات كرده باشند به آن حضرت نسبت عقم نمی داد و لفظ عقیم نمی گفت.

و دیگر در همان كتابها از ابن عیسی از بزنطی مروی است كه گفت در امر امامت حضرت رضا علیه السلام شك داشتم مكتوبی به حضرتش عرض كردم و از آن حضرت



[ صفحه 418]



اجازت خواستم تا به حضور مباركش مشرف شوم و بدل اندر گرفتم كه چون مشرف شدم از سه آیه ی شریفه كه قلبم بر آنها معقود شده بود پرسش نمایم.

می گوید جواب عریضه ی من بیامد «عافانا الله و ایاك اما ما طلبت من الاذن علی فان الدخول الی صعب و هؤلاء قد ضیقوا علی ذلك فلست قدتقدر علیه الان و سیكون انشاء الله».

خداوند ما را و تو را به عافیت مقرون بگرداند اما این كه خواستار شده بودی كه مأذون به ملاقات من شوی اكنون این كاری است دشوار و این جماعت راه ملاقات پاره ای كسان را بر من سخت كرده اند و این امر در این وقت برای تو مقدور نیست و انشاء الله تعالی بزودی میسر می شود. و آن حضرت جواب آن آیات ثلاثة را كه در خاطر گرفته بودم كه بعد از آن كه به حضور مباركش مشرف شوم به عرض برسانم، در آن مكتوب مرقوم فرموده بود و سوگند با خدای از آن آیات در ضمن عریضه ی خود چیزی به عرض نرسانیده بودم و از این حال كه هیچ ننوشته و سئوالی نكرده و در دل نهفته داشته بودم و آن حضرت جواب نوشته بود در عجب شدم و هیچ نمی دانستم جواب من این است، مگر از آن پس كه بخواندم و بدانستم و این وقت بر معنی آن چه رقم فرموده بود وقوف یافتم.

راقم حروف گوید: معجزه ی دیگر این است كه در ذیل مكتوب مبارك اشارت رفته بود كه به زودی این ملاقات میسر می شود و شاید این مطلب در همان اوقات بوده است كه مأمون قدغن كرد شیعیان را به حضرتش راه نگذارند یا زمان حبس و قید آن حضرت در سرخس بوده است و الله اعلم.

و هم در بحارالانوار و بعضی كتب دیگر از ابن عیسی از بزنطی مروی است كه گفت حضرت امام رضا علیه السلام حماری برای من بفرستاد تا سوار و به حضرتش رهسپار شدم و شب نیز چندان كه خدای مقدر فرموده بود در حضور مباركش بماندم چون آن حضرت آهنگ برخاستن فرمود با من گفت تو را قادر بر آن نمی بینم كه به مدینه مراجعت كنی عرض كردم چنین است، فدایت بگردم فرمود پس در این شب



[ صفحه 419]



نزد ما بیتوته كن و صبحگاه علی بركة الله عزوجل راه برگیر. عرض كردم فدایت شوم چنین می كنم فرمود: «یا جاریة افرشی له فراشی و اطرحی علیه ملحفتی التی انام فیها وضعی تحت رأسه مخادی».

ای كنیزك رخت خواب مرا برای او بگستران و ملحفه ی مرا كه در آن می خوابم بر رویش برافكن و مخده ها و بالین های مرا در زیر سرش بگذار بزنطی می گوید چون این اعزاز و تكریم را مشاهدت كردم با خود همی گفتم كدام كسی به این مقام و منزلت كه من در این شب دریافته ام رسیده است همانا خداوند تعالی برای من منزلتی نزد خود قرار داده و آن گونه فخری به من عطا كرده است كه هیچ یك از اصحاب ما نرسیده است آن حضرت حمار خود را برای من بفرستاد تا سوار شدم و فراش خود را برای من مقرر داشت و در ملحفه ی مباركش بیتوته نمودم و مخاد آن حضرت را در زیر سرم بگذاشتند هرگز برای اصحاب ما چنین موهبتی روی نداده است.

بزنطی می گوید: آن حضرت با من نشسته بود كه من در دل خود این تصورات را می نمودم فرمود ای احمد همانا امیرالمؤمنین سلام الله علیه گاهی كه زید ابن صوحان بیمار شده بود به عیادتش برفت زید به واسطه این موهبت بزرگ بر مردمان افتخار می ورزید، فرمود: «فلا تذهبن نفسك الی الفخر و تذلل لله عزوجل و اعتمد علی یده فقام» خویشتن را به مفاخرت باز مدار و در حضرت خدای عزوجل متذلل شو و تر عنایت او اعتماد بجوی پس از آن تكیه بر دست مبارك كرده از جای برخاست و ازین پیش در این فصل حدیثی مانند این حدیث به اختصار مسطور شد.

و نیز در عیون اخبار و بحار و كتب آثار از یحیی بن بشار مروی است كه گفت بعد از وفات حضرت موسی بن جعفر به حضور مبارك امام رضا علیه السلام مشرف شدم و همی از كلماتی كه با من می فرمود استفهام می نمودم با من فرمود: نعم یا سماع عرض كردم فدایت شوم سوگند با خدای در آن هنگام كه طفل و كودك بودم به این لقب خوانده می شدم و در آن زمان در دبیرستان جای داشتم آن حضرت در روی من تبسم



[ صفحه 420]



فرمود.

و هم در آن كتابها از محمد بن حفص مروی است كه گفت یكی از غلامان عبد صالح ابی الحسن موسی بن جعفر با من حكایت كرد كه من و جماعتی در خدمت حضرت امام رضا صلوات الله علیهم در بیابانی بودیم پس عطش سختی بر ما چیره شد چندان كه بر هلاكت خویشتن خوفناك شدیم امام رضا علیه السلام با ما فرمود به فلان موضع بیائید و آن جا را برای ما صفت كرد همانا شما در آنجا آب می یابید. می گوید به همان موضع بیامدیم و آب بیافتیم و چارپایان خود را چندان آب دادیم تا سیراب شدند و خودمان و آنان كه از مردم قافله با ما بودند سیراب شدیم و از پس بكوچیدیم این وقت آن حضرت ما را فرمان كرد تا در طلب آن چشمه برآمدیم هر چند طلب كردیم نیافتیم و جز پشكل شتر ندیدیم و نشانی از آن چشمه ننگریستیم و از آن پس این حكایت غریب را برای مردی از فرزندان قنبر كه چنان می دانستند یكصد و بیست سال روزگار نهاد بگذاشتند آن قنبری نیز مانند همین حكایت را از آن حضرت بگذاشت و گفت من نیز در خدمت حضرت رضا علیه السلام در این موضع بودم و این معجزه را در كار آب بدیدم و گاهی بود كه به جانب خراسان می رفت.

و دیگر در بحار و مدینة المعاجیز مسطور است كه محمد بن اثرم كه رئیس شرطه ی محمد بن سلیمان علوی در مدینه ی طیبة در ایام خروج ابی السرایا بود روایت كرده است كه جمعی از مردم قریش و دیگران نزد محمد بن سلیمان فراهم شدند و با او بیعت كردند و با او گفتند اگر كسی را به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بفرستی تا ناصر و معین ما گردد و امر ما یكی باشد سخت نیكو است.

محمد بن سلیمان با محمد بن اثرم گفت در خدمت حضرت امام رضا برو و سلام برسان و عرض كن اهل بیت تو اجتماع كرده اند و دوست همی دارند كه با ایشان باشی اگر رأی مباركت علاقه می گیرد چنین كن می گوید من به خدمت آن حضرت برفتم و این وقت در حمراء شرف افزا بود پس تبلیغ رسالت خود را بنموده فرمود سلام بدو برسان و او را بگوی چون بیست روز برگذرد نزد تو می آیم



[ صفحه 421]



می گوید آنچه فرمود با محمد ابلاغ نمودم و روزی چند بر این حال درنگ نمودیم و چون روز هجدهم رسید و رقاء كه سرهنگ جلودی بود به حرب ما بیامد و ما با او قتال دادیم و منهزم شدیم و من از بیم جان به جانب صورین فرار كردم در این حال دیدم هاتفی با من بانگ درافكند ای اثرم، بدو روی كردم به ناگاه دیدم ابوالحسن علیه السلام است كه می فرمود «مضت العشرون اولا» بیست روز گذشت یا نگذشت وی محمد ابن سلیمان بن داود بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام است.

و دیگر در عیون و كتب اخبار از ابوحمزه مروی است كه ابن كثیر گفت چون موسی كاظم علیه السلام وفات كرد مردمان در امر آن حضرت واقف شدند و بعد از آن حضرت به امامی قائل نشدند و من در آن سال حج نهادم به ناگاه حضرت امام رضا علیه السلام را نگران شدم و در قلب خود وقف به حضرت موسی بن جعفر با اقرار به امامت حضرت امام رضا سلام الله علیهم را گذرانیدم و در دل خود این آیه شریفه را «أبشرا منا واحدا نتبعه» تا آخر آن را تلاوت نمودم.

آن حضرت مانند برق و زنده بر من برگذشت و فرمود: «انا والله البشر الذی یجب علیك ان تبعنی» سوگند با خدای من همان بشر هستم كه بر تو واجب است كه مرا متابعت كنی عرض كردم به حضرت خدا و به سوی تو پناه و معذرت می خواهم كه از من درگذری فرمود: «مغفور لك» لغزش تو بخشیده است.

و دیگر در عیون و كتب دیگر از محمد بن عبدالرحمن همدانی مروی است كه گفت ابومحمد غفاری با من حدیث كرد و گفت وامی گران بر گردن من وارد شد و با خود گفتم برای قضای دین من جز سید و مولایم علی بن موسی الرضا علیهماالسلام هیچ كس را ندارم چون آن شب را به صبح رسانیدم به منزل آن حضرت روی كردم و اجازت شرفیابی حاصل كرده در ابتداء ورود فرمود ای ابومحمد «قد عرفنا حاجتك و علینا قضاء دینك» حاجت تو را بدانستم و ادای دین تو بر ما می باشد و چون شب در رسید طعامی برای افطار بیاوردند پس بخوردیم و آن حضرت فرمود ای ابومحمد آیا می خوابی یا بازمی گردی عرض كردم ای سید من اگر حاجتم را برآورده داری باز



[ صفحه 422]



گشتن را دوست تر می دارم.

می گوید در این وقت آن حضرت از زیر فرش یك مشت زر به من عطا كرد پس بیرون آمدیم و در چراغ بدیدم دینارهای سرخ و زرد مخلوط بود و اول دیناری كه به دست من افتاد و نقش آن را بدیدم این بود: «یا با محمد الدنانیر خمسون، ستة و عشرون منها لقضاء دینك و اربعة و عشرون لنفقة عیالك فلما اصبحت فتشت الدنانیر فلم اجد ذلك الدینار و اذا هی لا ینقص شیئا» ای ابومحمد این دنانیر پنجاه عدد است. بیست و شش عدد آن را برای قضای دین تو و بیست و چهار عدد آن برای نفقه ی عیال تو است. می گوید چون صبح نمودم به تفتیش آن دنانیر برآمدم آن یك دینار را كه آن كلمات بر آن نقش بود نیافتم و بقیه دنانیر بدون این كه چیزی از عدد پنجاه كم باشد موجود بود.

و در این خبر چند معجزه است یكی علم به حاجت ابی محمد بدون اظهار او دیگر علم به مقدار قرض او و دیگر نقش آن مطلب بر آن سكه، دیگر بازگشتن آن سكه دیگر و تمام بودن پنجاه دینار.

و دیگر در همان كتب از حسن بن موسی بن عمران بن بزیع مروی است كه گفت دو جاریه كه هر دو آبستن بودند داشتم پس عریضه به حضرت امام رضا علیه السلام معروض و این حال را در حضرتش معلوم و از حضرتش مسئلت نمودم كه از خداوند تعالی بخواهد و دعا فرماید كه هر دو كودك را در شكم دارند پسر باشند و با من ببخشد.

آن حضرت علیه السلام مرقوم فرمود: «افعل انشاء الله» اگر خدا بخواهد چنین می كنم و سوای این مكتوبی مستقل و مخصوص بنوشت و نسخه ی آن این است: «بسم الله الرحمن الرحیم عافانا الله و ایاك باحسن عافیة فی الدنیا و الاخرة برحمته الامور بیدالله عزوجل یمضی فیها مقادیر علی ما یحب یولدلك غلام و جاریة انشاء الله فسم الغلام محمد و الجاریة فاطمة علی بركة الله عزوجل» خداوند تعالی ما را و تو را به نیكوترین عافیت به رحمت خودش در دنیا و آخرت برخوردار دارد تمامت امور به دست قدرت خداوند عزوجل است بهر طوری دوست می دارد مقادیرش را ممضی می گرداند برای تو پسری و دختر، به خواست خدا متولد می شود پسر را محمد و دختر را بر بركت خدای



[ صفحه 423]



عزوجل فاطمه نام بگذار.

می گوید پسری و دختری برای من متولد شدند بدان گونه كه حضرت رضا علیه السلام خبر داده بود.

و در این خبر نیز معجز متعدد است یكی قبول مسئلت سائل یكی خبر دادن از ما فی الارحام كه یكی مذكر و دیگری مؤنث خواهد بود یكی امر فرمودن به نام نهادن هر دو را كه علامت صحت تولد و بقای در عالم است.

و نیز در عیون و كتب متعدده مسطور است كه حسن بن علی وشا گفت عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث از من خواستار شد كه از حضرت امام رضا علیه السلام مستدعی شوم كه عرایض او را بعد از آن كه قرائت فرمود پاره كند چه از آن بیمناك بود كه در دست دیگری بیفتد. وشاء می گوید حضرت امام رضا علیه السلام بیش از آن كه چیزی به حضرتش معروض نمایم و خواستار بشوم كه مكاتیب او را پاره فرماید به من نوشت: «اعلم صاحبك انی اذا قرأت كتبه الی خرقتها» با رفیق خود خبر ده كه هر وقت مكاتیب او را كه به من می نویسد قرائت نمودم پاره می كنم.

و دیگر در همان كتب مسطور است كه احمد بن ابی نصر بزنطی گفت با خویشتن اندیشه نمودم كه چون به حضرت ابی الحسن الرضا علیه السلام مشرف شدم از آن حضرت سئوال نمایم كه چند سال از سنین عمر مباركش برگذشته است. چون به حضرتش درآمدم و در حضورش بنشستم آن حضرت در من نظر می كرد و در دیدارم تفرس می نمود آنگاه با من فرمود از روزگارت چه بگذشته است عرض كردم فدایت شوم چنین و چنان فرمود پس من از تو بزرگترم همانا چهل و دو سال بر من روزگار برآمده است عرض كردم فدایت شوم سوگند با خدای می خواستم از مقدار عمر شریفت بپرسم فرمود به تحقیق با تو خبر دادم.

و دیگر در كتب مذكوره ازذروان مداینی مروی است كه به حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام درآمد و همی خواست از عبدالله بن جعفر و احوال او سئوال نماید می گوید



[ صفحه 424]



آن حضرت دست مرا بگرفت و از آن پیش كه چیزی از آن مطلب در خدمتش معروض دارم بر سینه مباركش بگذاشت بعد از آن فرمود: «یا محمد بن آدم ان عبدالله لم یكن اماما» هیچ وقت عبدالله امام نبوده و نخواهد بود.

و نیز در آن كتاب مسطور است كه محمد بن عیسی یقطینی گفت كه از هشام عباسی شنیدیم می گفت به حضرت ابی الحسن علیه السلام درآمدم و همی خواستم از آن حضرت مسئلت نمایم كه دعائی بر من بخواهد تا دردسری كه مرا روی داده بود مرتفع شود و دو جامه از جامه های مباركش كه در آن ها محرم می شد به من ببخشد. چون به حضرتش مشرف شدم از مسائل خود سئوال همی كردم و جواب بفرمود و حاجات خود را فراموش كردم به عرض برسانم چون برخاستم تا بیرون بروم و اراده ی وداع با آن حضرت را نمودم فرمود بنشین پس در حضور مباركش بنشستم آن حضرت دست مبارك بر سر من بگذاشت و دعائی بر من بخواند و از آن پس دو جامعه از جامه های خود را بخواست و به من عطا كرد و فرمود در این دو جامه احرام بسته ام.

عباسی می گوید: در مكه معظمه در طلب دو جامه نیكو برآمدم تا برای پسرم به هدیة برم اما آنچه را كه می خواستم در مكه نیافتم و در زمان بازگشتن از مكه به مدینه بگذشتم و به خدمت حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام تشرف جستم. چون با آن حضرت وداع نمودم و خواستم بیرون بیایم دو ثوب سعدیه ی منقش به همان طور كه می خواستم بخواست و به من عطا فرمود.

و در این حدیث چند معجزه است یكی دعای صداع بدون این كه عرض شده باشد یكی اعطای دو جامه كه در آن احرام بسته باشد بدون سئوال عباسی به او. یكی اعطای دو ثوب جامه به طوری كه عباسی قصد كرده بود برای پسر او.

و دیگر در عیون اخبار و غیره مسطور است كه ابوالحسن صایغ از عم خود حدیث نمود كه در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام به جانب خراسان روان شدیم و از آن حضرت اجازت خواستم كه رجاء بن ابی ضحاك را كه آن حضرت را به خراسان می برد به قتل رسانم. آن حضرت مرا از این كار نهی كرد و فرمود: تریدان تقتل نفسا مؤمنة





[ صفحه 425]



بنفس كافرة» می خواهی نفس مؤمنی را در ازای نفس كافری به قتل رسانی و از این كلام مبارك حسن حال رجاء و بدی حال مأمون مشهود می شود چه معنی این كلام این است كه دیگری باعث احضار من شده است كه مأمون و بعضی از اتباع او هستند گناه رجاء چیست و بقیه ی این خبر در ذیل سفر آن حضرت به خراسان مسطور شد.

و دیگر در عیون و غیره مسطور است كه موسی بن مهران عریضه ای به حضرت رضا علیه السلام معروض و مسئلت نمود كه آن حضرت در پیشگاه خدای تعالی دعا فرماید كه پسری در عوض پسری كه دارد بدو عطا فرماید در جواب مرقوم فرمود «وهب الله لك ذكرا صالحا» خداوند پسری صالح و نیكو به تو بخشید پس پسری كه داشت بمرد و پسری دیگر برای او متولد شد.

راقم حروف گوید: چنان می نماید كه پسری كه او را بوده است ناخوب و بزه كار بوده است از این روی مرگ او و تولد پسری صالح را استدعا كرده و هر دو در حضرت رضا علیه السلام پذیرفته شده است و البته آن حضرت بر عدم صلاحیت پسر حاضرش عالم بوده است.

و چون بر این اخبار بنگریم می بینیم آنچه بخواهند و توجه فرمایند همان خواست ایزدی و قدرت خداوندی است از تصور و عالم بشر بیرون است.

و دیگر در عیون اخبار و كتب آثار مأثور است كه محمد بن فضیل گفت در بطن مر كه یك منزلی مكه معظمه است وارد شدیم و بنا خوشی درد پهلو و درد پا كه عرق المدنی گویند مبتلا شدم. پس به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم و آن حضرت در مدینه طیبه بود با من فرمود: «مالی اراك متوجعا» از چه روی تو را دردناك می نگرم عرض كردم چون در وادی مر رسیدم ناخوشی عرق مدینی در پهلو و پایم درآمد آن حضرت اشارت به آن مرضی كه در پهلویم درافتاده بود در زیر بغلم بنمود و به كلامی تكلم فرمود و آب دهان مبارك بر آن افكنده از آن پس فرمود بر تو از این درد باكی نیست و نظری به آن مرضی كه به پایم درافتاده بود نمود و فرمود ابوجعفر علیه السلام فرمود:



[ صفحه 426]



«من بلی من شیعتنا ببلاء فصبر كتب الله عزوجل له اجر الف شهید» هر كسی از شیعیان ما به بلائی مبتلا شود و شكیبائی نماید خداوند تعالی اجر و ثواب هزار شهید در نامه ی عمل او بنویسد چون این سخن را بشنیدم با خود گفتم سوگند با خدای از درد پای خود هرگز شفا نیابم.

هیثم بن ابی مسروق راوی این خبر می گوید همیشه محمد بن فضیل اعرج بود تا بمرد.

صاحب لغت می گوید: «عرج من مشیته عرجا» وقتی است كه همیشه شخص را درد و علتی در پای باشد.

در مراصد الاطلاع مسطور است «مر» بضم میم و تشدید راء مهمله رودخانه ایست از بطن اضم و نیز نام زمینی است در نجد از بلاد مهره در اقصی یمن.

و نیز در عیون اخبار و پاره ای كتب آثار مأثور است كه ابوالحسن بن راشد گفت چند بار برای من بیاوردند در این اثنا پیش از آن كه نظر در مكتوبات كنم یا مكتوبی به حضرت ابی الحسن علیه السلام بفرستم آن حضرت بیامد و گفت امام رضا علیه السلام می فرماید: «سرح الی بدفتر» دفتری برای من بفرست و در منزل من اصلا دفتری نبود با خود گفتم محض تصدیق امر آن حضرت در طلب آنچه به آن عارف نیستم برمی آیم پس هر چه تفحص كردم چیزی نیافتم و به چیزی دسترسی پیدا نكردم. و چون فرستاده ی آن حضرت خواست بازگردد گفتم به جای خود باش پس پاره بارها را برگشودم در این حال دفتری دریافتم كه هیچوقت به آن دانا نبودم اما به یقین می دانستم كه آن حضرت هرگز بیرون از حق و راستی چیزی را طلب نمی فرماید پس آن دفتر را به حضرتش تقدیم كردم.

و نیز در همان كتب مذكوره از ابن محمد بصری روایت شده است كه چون امام رضا علیه السلام آن حدود را به قدوم مبارك مشرف ساخت عریضه به حضور ولایت دستورش معروض داشته اجازت خواستم تا به مصر روی نهاده بكار تجارت پردازم در جواب من مرقوم فرمود: «اقم ماشاء الله» چندان كه خدای خواسته است در این جا اقامت كن پس دو سال بماندم و چون آن حضرت دفعه ی دیگر تشریف قدوم داد به حضرتش عرض



[ صفحه 427]



معروضه نمودم و اذن طلبیدم در جواب مرقوم فرمود: «اخرج مباركا لك صنع الله لك فان الامر یتغیر» به مباركی و بهروزی بیرون رو كه صنعت خدای با تو مبارك است و امر دیگرگون خواهد شد پس از آن جا بیرون شدم و در آنجا سودمند شدم و از آن هرج و مرجی كه در بغداد پدید شده بود سالم ماندم و در این خبر از اخبار حال و استقبال و چگونگی آن مندرج می باشد.

و دیگر در آن كتب از احمد بن عبدالله بن حارثه كرخی مسطور است كه گفت اولاد از بهرم برجای نمی ماند و افزون از ده فرزندم بمردند و از آن پس اقامت نموده و به حضرت ابی الحسن علیه السلام مشرف شدم و آن حضرت به دیدار من بیرون آمد و جامه گل گون بر بدن همایون داشت بر آن حضرت سلام فرستاد و دست مباركش را ببوسیدم و از مسائلی چند از آن حضرت بپرسیدم و از آن پس از صدماتی كه از قلت بقاء فرزند یافته بودم در حضرتش شكایت نمودم و از آن حضرت سر به زیر افكند و مدتی طویل بر این حال ببود و دعا بخواند. آنگاه با من فرمود: «انی رجوت ان تنصرف و لك حمل و ان یولد لك ولد بعد ولد و تمتمع بهما ایام حیوتك فان الله تعالی اذا اراد ان یستجیب الدعاء فعل و هو علی كاشی ء قدیر».

امیدوار چنانم كه بازگردی و برای تو حملی باشد یعنی كودكی در شكم زوجه ات باشد و پس از تولد او فرزندی دیگر برای تو متولد گردد و در ایام زندگانی خودت از آن دو فرزند بهره مند باشی و چون یزدان تعالی اراده فرماید كه دعائی را مقرون به اجابت فرماید می فرماید و بر هر چیزی قادر و توانا باشد.

احمد بن عبدالله می گوید پس از آن به منزل خود بازشدم چون به عیال خود كه دختر خاله ام بود رسیدم حامله بود و برای من پسری زائید كه او را ابراهیم نامیدم و از آن پس نیز حامله شد و پسری دیگر بزاد او را محمد نامیدم و ابوالحسن كنیت نهادم و ابراهیم سی و چند سال در جهان بزیست و ابوالحسن بیست و چهار سال در جهان بزیست و از آن پس هر دوان مریض شدند و من به اقامت حج بیرون شدم و هر دو تن علیل و رنجور بودند و بعد از آن كه از مكه مراجعت كردم ابراهیم در اول



[ صفحه 428]



همان ماه و محمد در آخر همان ماه وفات نمودند و خود احمد نیز یكسال و نیم بعد از ایشان زنده بماند و بمرد و از آن پیش هیچ فرزندی از اولاد او افزون از چند ماه در جهان نمی زیست.

و دیگر در عیون اخبار از صفوان بن یحیی مروی است كه گفت در خدمت ابی الحسن رضا علیه السلام مشرف بودم در این اثنا حسن بن خالد صیرفی بر آن حضرت درآمد و عرض كرد فدایت گردم آهنگ بیرون شدن به جانب اعواض را دارم فرمود: «حیثما ظفرت بالعافیة فالزمه» در هر كجا به عافیت دست یافتی غنیمت بدار و ملازم همانجا باش كنایت از این كه در این سفر خطر است صفوان را این كلام قانع نساخت و به آهنگ اعواض بیرون شد پس راه زنان راه را بر وی بریدند و تمام اموال او را ببردند.

در بحارالانوار از ابن جهم مروی است كه حضرت امام رضا علیه السلام به من مرقوم فرمود بعد از آن كه از مكه معظمه بازگشته بودم: «فی صفر الی اربعة اشهر قبلكم حدث» در ماه صفر تا چهار ماه در آنجا كه هستید حادثه روی خواهد داد می گوید فتنه محمد بن ابراهیم وامر اهل بغداد و قتل اصحاب زهیر و هزیمت ایشان روی داد و این داستان به محاربة لشكریان مأمون و امین و خلع امین و قتل او اشارت دارد.

محمد بن ابراهیم بن اغلب افریقی از اصحاب امین و زهیر بن مسیب از اصحاب مأمون و این مطلب اشارت به اول كار امین و غلبه اوست.

و دیگر از ابن الجهم مروی است كه حضرت ابی الحسن علیه السلام با من فرمود من در خواب بدیدم پس با من گفتند: «لا یولد لك حتی تجوز الاربعین فاذا جزت الاربعین ولد لك من حائلة اللون خفیفة الثمن» تا از چهل سال نگذری فرزندی برایت متولد نمی شود و چون از چهل سالگی بگذشتی متولد می شود برای تو فرزندی از كسی كه رنگ او خائل و قیمت او كم است.

و دیگر در بحارالانوار از محمد بن فضیل صیرفی مسطور است كه گفت به حضرت



[ صفحه 429]



ابی الحسن رضا علیه السلام درآمدم و از پاره ای چیزها و مطالب پرسش نمودم و همی خواستم از سلاح از آن حضرت بپرسم غفلت نمودم پس بیرون شدم و بر ابوالحسن بن بشیر درآمدم در همان حال غلام آن حضرت بیامد و رقعه ای با خود آورد در آن مرقوم بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم انا بمنزلة ابی و وارثه و عندی ما كان عنده» من در مقام و منزلت پدرم هستم و وارث او می باشم و نزد من است آنچه نزد او بود یعنی اثاثه مخصوص به امامت كه با امام موسی كاظم علیه السلام بود اكنون با من است كه وارث امامت می باشم.

و نیز در بحار از احمد بن عمر حلال مسطور است كه شنیدم اخرس در مكه چون نام امام رضا علیه السلام مذكور می شود به جسارت سخن می راند، می گوید به مكه درآمدم و دشنه ای خریدم و با خود گفتم سوگند با خدای چون از مسجدالحرام بیرون آمد او را می كشم و بر آن اندیشه مقیم شدم و از همه چیز بی خبر بودم مگر این كه رقعه حضرت ابی الحسن علیه السلام به من رسید نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحیم بحقی علیك لما كففت عن الاخرس فان الله ثقتی و هو حسبی» تو را به حق خودم كه بر تو دارم سوگند می دهم كه از اندیشه قتل اخرس درگذر همانا وثوق من به خداوند است و او مرا كافی است.

و در دیگر در بحارالانوار و خرایج از ابوهاشم جعفری مروی است كه گفت در مجلس امام رضا علیه السلام بودم و عطشی شدید بر من دست داد و هیبت و عظمت آن حضرت مانع از آن بود كه در مجلس او آب بطلبم پس آن حضرت آب طلب كرده جرعه ای از آن بیاشامید پس از آن فرمود ای ابوهاشم «اشرب فانه برد طیب» این را بیاشام كه سرد و خوشگوار است پس بیاشامیدم و دیگر باره تشنه گشتم آن حضرت به خادم نظر كرد فرمود:«شربة من ماء سویق سكر» و فرمود سویق را تر ساز و بعد از آن كه تر شد شكر بر آن نثار كن و فرمود ای ابوهاشم بیاشام كه عطش را قطع می نماید.



[ صفحه 430]



و هم در آن كتاب از اسمعیل بن ابی الحسن مروی است كه گفت در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام بودم و آن حضرت دست مبارك را به زمین می سود گویا چیزی را كشف می فرماید پس سكه های طلا نمایان شد و از آن پس دست مبارك را به زمین كشید و آن شمشهای طلا به زمین فرورفت من با خود گفتم چه بودی اگر یكی از این سبایك را به من عطا می فرمود فرمود «لا ان هذا الامر لا یأت وقته» نه چنین است كه خیال كردی به درستی كه این امر وقتش نرسیده است.

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید مقصود آن حضرت این است كه بیرون آمدن خزاین زمین و تصرف در آن موكول به زمان حضرت قائم علیه السلام است.

و در این خبر چند معجزه است یكی بیرون آمدن سبایك زر. دوم غایب شدن آن. سوم علم به آنچه راوی قصد كرده بود چهارم اخبار از ظهور قائم علیه السلام و بیرون آمدن خزائن زمین.

و دیگر در عیون اخبار و كتب آثار از عبدالله بن عامر بن سعد بن عبدالرحمن ابن ابی نجران مروی است كه گفت حضرت امام رضا علیه السلام مكتوبی نگاشت و مرا به قرائت آن برگماشت و نزدیكی از اصحابش رسالت داد: «انا لنعرف الرجل اذا رأیناه بحقیقة الایمان و حقیقة النفاق» ما می شناسیم هر مردی را به بینیم حقیقت ایمان و حقیقت نفاق او را یعنی باطن هر كس و هر چه در دل دارد در حضرت ما مكشوف است.

و دیگر در عیون و بحار مسطور است كه وشاء گفت حضرت ابی الحسن علیه السلام غلام خود را با رقعه ای به من فرستاد و در آن رقعه نوشته بود: «ابعث الی یثوب من ثیاب موضع كذا و كذا من ضرب كذا» جامه ای از جامه های فلان موضع و فلان نوع را برای من بفرست در جواب نوشتم و با فرستاده گفتم به این صفت جامه ندارم و به این نوع و طرح در میان جامه ها شناسا نیستم رسول آن حضرت دیگر باره با من آمد و گفت این جامه هست در طلب آن برآی همچنان رسول به حضرتش اعادت دادم و عرض كردم از این گونه جامه نزد من نیست دفعه ی سوم رسول آمد كه طلب كن چه نزد تو از این جامه هست حسن بن وشاء گوید چنان



[ صفحه 431]



بود كه مردی جامه ای از آن نمونه را با من گذاشته بود كه آن بضاعت را به فروش برسانم و من فراموش كرده بودم پس در میان صندوقها و بارهای خود جستجو كردم و آخر الامر در میان بقچه در زیر جامه ها یافتم و به حضرتش حمل كردم.

و دیگر در بحار از ابونصر مروی است كه گفت به استقبال حضرت امام رضا علیه السلام به سوی قادسیه شدم و تقدیم سلام كردم فرمود «اكترلی حجرة لها بابان باب الی فان و باب الی خارج فانة استر علیك» برای من حجره ای كرایه كن كه برای آن دو در باشد یك درش به كاروانسرا و دیگر درش به خارج گشاده باشد چه تو را پوشیده تر می دارد.

می گوید برای ابن زنفلیجه [1] صالحه و مصحفی بفرستاد می گوید چنان بود كه فرستاده اش نزد من می آمد تا به آنچه حاجتمند بود خریداری نمایم و یكی روز كه تنها بودم آن مصحف را برگشودم تا قرائت نمایم چون منتشر ساختم در سوره ی لم یكن نظر كردم و افزون از آنچه در دست ما می باشد چندین برابر دیدم به قرائت آن پرداختم چیزی را شناخته نداشتم پس دوات و كاغذ برگرفتم و خواستم آن را بنویسم تا از آن پرسش گیرم از آن پیش كه چیزی از آن را بنویسم مسافر بیامد و مندیلی با خود داشت با خیط و خاتمی و گفت مولایم امر فرموده است كه این مصحف را در این دستمال نهاده و مختوم ساخته با این خاتم به خدمتش بفرستی می گوید چنان كردم كه امر فرموده بود.

و در این خبر چند معجزه است یكی فهماندن ابونصر را از قرآنی كه نزد مأمون است یكی نتوانستن ابونصر قرائت آن را یكی قبل از این كه چیزی از آن را برنگارد فرستادن مندیل و خاتم را و بردن آن مصحف مبارك را.

و دیگر در آن كتاب از حسن بن علی بن یحیی مروی است كه گفت جاریه من دو جامه وار ملحم یعنی نوعی مخصوص از البسه در بار من نهاد و خواستار شد



[ صفحه 432]



كه در هر دو احرام بندم با غلام خود امر كردم تا آن دو جامه را در عیبه و جامدان بگذاشت چون به آن مكانی و زمانی رسیدم كه در آن وقت بایستی احرام بست آن دو ثوب را بخواستم تا به تن بیارایم بعد از آن در خیال من افتاد و با خود گفتم گمان نمی كنم كه من جامه ملحم بپوشم گاهی كه در حال احرام باشم لاجرم آن دو جامه را بگذاشتم و دیگر جامه بر تن بیاراستم و چون به مكه معظمه رسیدم عریضه به حضرت ابی الحسن كرده بعضی چیزها كه با خود داشتم تقدیم آستان همایونش كردم و فراموش نمودم كه به حضرتش بنویسم و سئوال كنم كه آیا برای محرم جایز است كه جامه ملحم بپوشد.

هنوز چندان درنگ نكرده بودم كه جواب تمام مسائل من رسید و در پائین مكتوب رقم فرموده بود: «لا بأس بالملحم أن یلبسه المحرم» باكی نیست كه ملحم را محرم بپوشد.

و هم در بحار و خرایج مسطور است كه علی بن حسین بن یحیی گفت كه ما را برادری بود كه به مذهب مرجئه می رفت و او را عبدالله می خواندند و همواره بر ما طعن و دق می زد پس عریضه به حضرت ابی الحسن علیه السلام معروض و از وی شكایت و از آن حضرت مسئلت دعا نمودم آن حضرت در جواب من رقم فرمود: «سیرجع الی له الی ما تحب و انه لن یموت الا علی دین الله و سیولد من ام ولد له غلام» زود است به آنچه تو را محبوب و پسندیده است بازگشت می كند و هرگز نمی میرد مگر بر دین و آئین ستوده الهی و زود است كه او را از ام ولدی كه دارد پسری متولد می شود.

علی بن حسین بن یحیی می گوید كمتر از یك سال درنگ نمودیم تا گاهی كه عبدالله به دین حق باز شد و امروز از تمام اهل بیت من بهتر است و برای او بعد از حضرت ابی الحسن علیه السلام از مادر فرزندانش این پسر به وجود آمد.

و در این خبر چند معجزه است یكی خبر دادن از بازگشت عبدالله به ما تحب و ترضی و دیگر نمردن او مگر بر دین خدای و به لفظ لن نفی ابدی را می رساند و در این جا دلالت بر حتمیت این امر می كند و دیگر اخبار از تولد پسری



[ صفحه 433]



برای عبدالله.

و نیز در بحار و خرایج از ابومحمد رقی مسطور است كه به حضرت امام رضا علیه السلام درآمدم و سلام راندم و آن حضرت روی مبارك به من آورده برای من حدیث می كرد و پرسش از من می فرمود به ناگاه با من فرمود ای ابومحمد هیچ بنده مؤمنی را خدای تعالی مبتلای بلیتی نفرموده است كه وی بر آن بلیت صبوری نماید مگر این كه برای او مثل صبر صد شهید است.

می گوید از آن پیش در من نشانی از علل و مرض و وجع نبود و این كلام را منكر شدم و با خویشتن همی گفتم چه مناسبت داشت كه در این هنگام كه با من بپاره احادیث و حكایات مشغول بود و ما به آن احادیث عنایت داشتیم، بدون این كه موضع و موقعی باشد از وجع با من حدیث كند پس با آن حضرت وداع كردم و از حضرتش بیرون شدم و به اصحاب خود ملحق شدم و این هنگام همگی همگام به محل خود درآمدم در همان شب درد پا بر من عارض شد با خود گفتم این همان است كه عیب می گرفتم و منكر بودم و چون صبح بردمید ورم نمود و روز دیگر ورم شدید شد و كلام آن حضرت را متذكر شدم و چون به مدینه رسیدم چرك وقیح در آن جریان گرفت و جراحتی عظیم شد و خواب و آرام از من ببرد این وقت بدانستم كه آن حضرت آن حدیث را بواسطه این معنی بفرمود و افزون از ده سال در فراش بیماری بیفتادم. راوی می گوید از آن پس افاقت و دیگر باره نیز آن مرض بازگشت و ابومحمد بمرد.

و نیز در آن كتابها مروی است كه احمد بن عمرة گفت به حضرت امام رضا علیه السلام بیرون شدم و زنم آبستن بود عرض كردم زوجه خود را در حال حمل به جای گذاشتم خدای را بخوان تا این فرزند را پسر گرداند با من فرمود پسر است و او را عمر نام كن عرض كردم قصد كرده بودم كه او را علی نام گذارم و زوجه خود را نیز امر كرده ام كه او را علی نام نهند آن حضرت فرمود او را عمر نام بگذار از آن پس به كوفه وارد شدم و فرزندی برای من پدید گشته بود و او را علی نام



[ صفحه 434]



كرده بودند و من نام او را عمر نهادم این وقت همسایگان من با من گفتند از این پس به پاره چیزها كه از تو حكایت می كنند تصدیق نمی كنیم یعنی تو را رافضی و شیعه نمی شماریم این هنگام بر من معلوم شد كه آن حضرت حفظ جان مرا خواسته است یعنی چون می دانست كه جماعت همسایگان وی شیعه نیستند و از پاره حكایاتی كه از تشیع احمد شنیده ام با وی دشمن هستند درصدد هلاكت او می باشند لاجرم چون نگران شدند كه نام پسرش را كه علی نهاده بودند به عمر مبدل ساخت آن اخبار را مقرون به كذب شمردند و از قصد سوئی كه درباره وی داشتند منصرف شدند و او هم كیش و هم عقیدت خویش دانستند. و در حقش مطمئن و نیك اندیش گردیدند.

و نیز در آن كتابها از مسافر مروی است كه گفت در حضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم چنان در خواب دیدم كه گویا وجه قفسی را بر زمین نهادند كه در آن چهل جوجه بود فرمود اگر راست گوی باشی مردی از ما بیرون می آید و خروج می كند و چهل روز زندگانی می نماید پس محمد بن ابراهیم طباطبا خروج نمود و چهل روز زندگانی كرد و از این پیش حدیثی مانند این خبر مذكور شد. لكن عدد ایام زندگانی كمتر بود.

و نیز در هر دو كتاب مسطور از وشا مذكور است كه گفت عقربی مرا بگزید و من همی گفتم یا رسول الله شنونده از این سخن در عجب و منكر شد. امام رضا علیه السلام فرمود: «مه فوالله لقد رأی رسول الله صلی الله علیه و آله» زبان بربند سوگند با خدای رسول خدای صلی الله علیه و آله را او دیده است. وشا گوید رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم اما سوگند با خدای هیچ كس را از این حال خبر ندادم.

و دیگر در بحار و خرایج مسطور است كه عبدالله بن سرمه گفت امام رضا علیه السلام بر ما بگذشت و در امامت آن حضرت خصومت ورزیدیم. چون آن حضرت بیرون شد و من و تمیم بن یعقوب سراج از اهل برمه نیز بیرون شدیم و مخالف آن حضرت و به مذهب زیدیه بودیم، چون در بیابانی رسیدیم آهوانی چند بدیدیم حضرت امام رضا علیه السلام



[ صفحه 435]



بچه آهوئی را اشارت فرمود تا بیامد و در حضور مباركش بایستاد و حضرت ابی الحسن علیه السلام دست بر سرش بمالید و آن را به غلامی كه با آن حضرت بود بداد. آهو بچه مضطرب شد و همی جنبیدن می گرفت تا به چراگاه خود بازگردد، امام رضا علیه السلام به كلامی با آن حیوان تكلم فرمود كه ما نمی فهمیدیم و بچه آهو آرام شد، پس از آن فرمود: ای عبدالله آیا ایمان نمی آوری عرض كردم ایمان می آورم ای آقای من توئی حجت خدا بر خلق خدا و من به حضرت خدای تائب شدم پس از آن با آهو فرمود برو به چراگاه خود آهو بیامد و هر دو چشمش اشك می ریخت و همی خود را به آن حضرت می مالید و صدائی برمی آورد ابوالحسن علیه السلام فرمود می دانی چه می گوید گفتم خدا و رسول خدا پسر رسول خدا بهتر می دانند. فرمود می گوید تو مرا بخواندی و من امیدوار شدم كه از گوشت من می خوری فرمانت را اجابت كردم و چون مرا امر به باز شدن فرمودی محزونم ساختی.

و هم در بحار و خرایج مسطور است كه مسافر گفت روزی حضرت ابی الحسن علیه السلام با من فرمود برخیز و در این چشمه بنگر ماهیانی است پس نظر كردم و در آن چشمه ماهی بود عرض كردم بلی ماهی هست فرمود در خواب این را بدیدم و رسول خدای صلی الله علیه و آله با من می فرمود ای علی «ما عندنا خیرلك» آنچه نزد ما می باشد برای تو بهتر است، پس از چند روز به دیگر جهان رحلت فرمود.

و هم در دو كتاب از فضیل بن یونس مروی است كه گفت به جانب مكه بیرون شدیم و در مدینة طیبة فرود گشتیم و این وقت هارون الرشید در مدینه بود و آهنگ اقامت حج داشت حضرت امام رضا علیه السلام به قصد سرافرازی من تشریف فرما شد و این وقت جمعی از اصحاب ما نزد ما حضور داشتند و خوردنی حاضر كرده بودند و در این اثنا غلام بیامد و گفت مردی بر در است كه ابوالحسن كنیت دارد و اجازت می جوید كه نزد تو آید با او گفتم اگر این ابوالحسن همان بزرگوار است كه من می دانم یعنی اگر رضا علیه السلام باشد تو آزاد باشی پس بیرون شدم و نور مبارك



[ صفحه 436]



ولی خدا را زیارت نمودم و عرض كردم فرود آی آن حضرت فرود شد و درون آمد و بعد از صرف طعام فرمود ای فضل همانا امیرالمؤمنین در حق حسین بن یزید ده هزار دینار رقم كرده است و ادای آن را به تو مكتوب فرموده است این مبلغ را برو برسان می گوید عرض كردم سوگند با خدای از ایشان یعنی هارون و كسان او كم و زیادی نزد من نیست اگر این ده هزار دینار را از اموال خود بیرون كنم از میان می رود اگر در این امر فرمایشی و رائی داری چنان كنم فرمود ای فضل «ادفعها الیه فانها سترجع الیك قبل ان تصیر الی منزلك» این وجه را به حسین بده چه از آن پیش كه به منزل خود رسی این مال به تو برمی گردد. من آن وجه را بدادم و همان طور كه فرموده بود آن مبلغ به من بازگردید.

و هم در بحار و خرایج از احمد بن عمر حلال روایت كرده اند كه گفت به حضرت ابی الحسن ثانی علیه السلام عرض كردم فدایت بگردم من از این شخص كه صاحب رقة است یعنی هارون بر تو بیمناك هستم فرمود: «لیس علی منه بأس ان لله بلاد تنبت الذهب قد حماها الله با ضعف خلقه بالذر فلو ارادتها الفیلة ما وصلت الیها» از هارون باكی و زیانی بر من نیست همانا خداوند تعالی را بلاد و شهرهائی است كه طلا می رویاند و این زمین طلا خیز را به ضعیف ترین آفریدگان خودشان مورچه نگاهداری می كند و اگر فیل با آن عظمت و قوت به آنجا قصد نماید نمی رسد. وشاء می گوید از این بلاد قبل از این مسئلت سئوال كرده بودم و این حدیث را شنیدم معلوم شد این بلاد قبل در میان بلخ و تبت است و طلا می رویاند و در آنجا مورچه های بزرگ مانند سگ است پرنده نمی تواند از آنجا بگذرد تا چه رسد به غیر آن و این مورچه ها شب ها در سوراخ و حجر خود ساكن و روزها ظاهر شوند و بسیار افتد كه مردمان بر آن چارپایانی كه در یك شب سی فرسنگ راه را طی می كنند بدان موضع راه می سپارند و شب هنگام به آنجا آمده بارهای خود را از طلا پر كرده بازمی شوند و چون صبحگاه می رسد مورچه ها در طلب آنان برمی آیند و به هر چه برسند پاره می نمایند و از شدت سرعت به باد وزنده همانند باشند و بسیار باشد كه اگر



[ صفحه 437]



مورچگان به آن جماعت برست آن جماعت از بیم جان خود گوشت بسیار در زمین افكنند تا در طی راه مشغول به خوردن گوشت و از ایشان دست بدارند و اگر به آن مردم برسند ایشان و چارپایان ایشان را پاره پاره نمایند.

و دیگر در خرایج مسطور است كه محمد بن عبدالرحمن همدانی گفت قرض بر من چنگ درانداخت كه سینه ام را تنگ ساخت با خود گفتم برای ادای این دین جز مولایم امام رضا علیه السلام هیچ كس را نمی یابم پس به حضرتش برفتم و پیش از این كه از قرض خود چیزی عرض كنم و مسئلتی بنمایم فرمود ای ابوجعفر خداوند حاجت تو را برآورده داشت می گوید در حضور مباركش بماندم و آن حضرت روزه داشت و بفرمود تا برای من طعامی بیاورند عرض كردم صائم هستم و همی خواهم با تو طعام بخورم تا به واسطه ی تناول طعام در حضرت تو تبرك یابم چون آن حضرت نماز مغرب را بگذاشت در میان سرای بنشست و طعام بخواست و تناول فرمود و من با آن حضرت بخوردم فرمود در این شب نزد ما بیتوته می كنی یا حاجتت برآورده و منصرف می شوی عرض كردم اگر حاجتم برآورده شود و به جای خود بازگردم دوست می دارم و شایسته تر است. می گوید آن حضرت دست مبارك بر زمین برزد و مشتی از زمین برگرفت و فرمود «خذ هذه» این را بگیر پس من بگرفتم و در آستین خود بریختم و چون بدیدم دینارهای سرخ بود پس به سوی منزل خود با شدم و نزدیك چراغ رفتم تا آن دنانیر را بشمارم پس دیناری به دست من اندر آمد و بر آن نقش شده بود این دنانیر پانصد دینار است نصف آن برای قرض تو است و نصف دیگر برای نفقه و مخارج تو است چون این حال را نگران شدم به شمار دنانیر برنیامدم و آن دنانیر را در زیر و ساده ی خود بریختم و بخفتم و صبحگاه آن یك دینار را در میان دنانیر بجستم و نیافتم و ده دفعه آن دینارها را زیر و رو كردم و چیزی نیافتم و از آن پس دنانیر را بكشیدم پانصد دینار بود و از این حكایت به این تقریب مسطور شد.

و نیز در كتب مسطوره نوشته اند كه دعبل خزاعی قصیده خود را انشاد نمود



[ صفحه 438]



و آن حضرت درهمهای رضویه بدو بفرستاد دعبل رد كرد آن حضرت فرمود بگیر چه به آن محتاج می شوی دعبل می گوید چون به خانه خود بازآمدم جمیع اموال مرا دزد برده بود و مردمان هر درهمی از آن دراهم رضویه را از من می گرفتند و چند دینار سرخ در عوض می دادند. لاجرم به سبب آن دراهم مستغنی شدم و در ذیل قصاید دعبل مسطور شد.

و هم در بحار و خرایج مسطور است كه صفوان بن یحیی گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام در مدینة طیبة بودم و آن حضرت با جماعتی بر شخص قاعد برگذشت و آن قاعد گفت وی امام رافضه می باشد. به آن حضرت عرض كردم آیا آنچه این قاعد گفت نشنیدی فرمود «نعم انه مؤمن مستكمل الایمان» بلی این مرد مؤمن كامل الایمانی است. می گوید چون شب در رسید بر وی نفرین كرد پس دكانش بسوخت و دزدها آنچه از امتعه ی او باقی مانده بود بدزدیدند و بامداد دیگر او را در حضور مبارك ابی الحسن علیه السلام در كمال خضوع و استكانت بدیدم و آن در حق اوامر كرد چیزی بدو بدهند. پس از آن فرمود ای صفوان همانا وی مؤمن مستكمل الایمان است «و ما یصلحه غیر ما رأیت» و كار او را جز به همان طور كه دیدی اطلاح نمی كرد.

شاید مراد این باشد كه با وجود متاع غرور از خداوند غفور و دین او غافل می مانند و چون مانع مرتفع گردد به سعادت ابدی مسرور می شوند.

و دیگر در بحار و كشف الغمه از دلایل حمیری از سلیمان جعفری مسطور است كه گفت امام رضا علیه السلام با من فرمود برای من كنیزكی خریداری كن كه صفت او چنین و چنان باشد پس جاریه ای نزد یك تن از مردم مدینه به همان طور كه صفت كرده بود به دست آوردم و بخریدم و بهایش را به مولایش بدادم و به خدمت آن حضرت بیاوردم آن حضرت را بشگفتی درآورد و در حضرتش پسندیده افتاد و روزی چند بماند و از آن پس مولای كنیزك مرا بدید و می گریست و با من گفت از خدای بر جان من بترس همانا عیش بر من ناگوار افتاده و قرار و خواب و آرام



[ صفحه 439]



از بهرم نمانده است تو در خدمت ابی الحسن علیه السلام سخن كن تا مگر جاریه را به من بازگرداند و بهایش را بازگیرد ای دیوانه تو را این جرأت و جسارت است كه من در رد آن جاریة در حضور مباركش چیزی به عرض برسانم و از آن پس به حضرت رضا علیه السلام درآمدم و از آن پیش كه لب به سخن برگشایم فرمود ای سلیمان صاحب جاریه می خواهد جاریه را بدو بازگردانم عرض كردم آری والله از من خواستار شد كه از حضرتت خواستار گردم فرمود جاریه را بدو باز پس ده و بها را باز پس گیر و چنان كه فرمان كرد به جای آوردم و روزی چند درنگ نمودیم و از آن پس مولای آن كنیز مرا بدید و گفت فدایت گردم از حضرت ابی الحسن مسئلت كن تا آن جاریه را قبول فرماید چه من از وی سودمند نمی شوم و قدرت نزدیك شدن بدو ندارم گفتم من این قدرت ندارم كه در حضرتش به چنین سخن بدایت جویم می گوید از آن پس به خدمت آن حضرت درآمدم فرمود ای سلیمان صاحب جاریه می خواهد آن جاریه را بگیرم و بهایش را رد نمایم عرض كردم از من چنین خواهش كرده است فرمود جاریه را به من برگردان و قیمت را بگیر.

در این خبر چند معجزه است یكی بدست آمدن جاریه بدان صفت كه آن حضرت بیان فرموده بود و دیگر خبر دادن از قلب مولای جاریه و رد كردن جاریه را دیگر عدم نزدیكی مولایش به آن جاریه كه در نظر آن حضرت پسندیده افتاده بود چه آن توصیف كه از نخست فرمود علامت مطبوعیت را می نمود دیگر خبر دادن از قلب مولایش و بازآوردن جاریه را.

و دیگر در بحار از حسن بن علی وشاء مسطور است كه گفت فلان بن محرز گفت به ما خبر داده اند كه حضرت ابی عبدالله علیه السلام اگر خواستی با حلیله ی خود تجدید مقاربت فرماید به وضوی نماز وضو می ساخت و من دوست همی داشتم كه از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه سئوال كنم و از حقیقت این مطلب دانا شوم و شاء می گوید به خدمت آن حضرت درآمدم و از آن پیش كه از این مسئله سئوال نمایم فرمود



[ صفحه 440]



«كان ابوعبدالله علیه السلام اذا جامع و أراد أن یعاود توضأ للصلوة و اذا أراد ایضا توضأ للصلوة» هر وقت ابوعبدالله مجامعت نمودی و خواستی دیگر باره اعاده فرماید وضو نماز می گرفت و اگر دیگر باره نیز اراده فرمودی نماز را وضو می ساخت یعنی وضوئی كه در كار نماز است می گرفت.

می گوید من بیرون شدم و با آن مرد از مسائل تو پیش از آن كه بپرسم جواب داد.

و دیگر از حسن بن علی وشاء در بحار مروی است كه حضرت امام رضا علیه السلام در بدایت امر با من فرمود پدرم شب گذشته با من بود از كمال استعجاب عرض كردم پدرت فرمود پدرم مجددا عرض كردم پدرت فرمود «ابی فی المنام» پدرم در عالم خواب «ان جعفرا كان یجی ء الی ابی فیقول یا بنی افعل كذا یا بنی افعل كذا» همانا امام جعفر صادق نزد پدرم می آمد و می فرمود ای پسرك من چنین كن ای پسرك من چنان كن.

حسن می گوید بعد از چند روز دیگر به حضرت ابی الحسن علیه السلام مشرف شدم فرمود ای حسن «ان منامنا و یقظتنا واحد» به درستی كه خواب و بیداری ما یكسان است.

معلوم باد ازاین چنان می رسد كه حضرت امام رضا در آن اوقات كه حضرت كاظم علیهماالسلام در مدینه نبوده است با حسن فرموده است كه دیشب پدرم نزد من بود و چون قوت ایمان حسن به آن درجه نبود و علم و فهمش آن میزان كمال را نداشت كه این گونه مسائل را نسبت به مقام امامت سهل كاری شمارد و بعد و قرب مكان را برای ایشان یكسان بداند و اظهار عجب كرد فرمود در خواب نزد من بود و نیز برای قوت خیال او فرمود جدم صادق علیه السلام در عالم خواب نزد پدرم كاظم سلام الله علیه می آمد و چنین و چنان امر می نمود و پس از روزی چند برای این كه دغدغه در خاطر حسن نماند فرمود خواب و بیداری ما یكسان است.

و دیگر در بحارالانوار از علی بن محمد قاشانی مروی است كه گفت بعضی



[ صفحه 441]



از اصحاب ما به من خبر داد كه مالی خطیر به حضرت امام رضا علیه السلام حمل كرد می گوید حالت سروری در آن كار از آن حضرت مشاهدت نكردم و به این سبب غمگین شدم با خود همی گفتم: چنین مالی عظیم به آستانش بردم و به آن شادمان نگشت آن حضرت فرمود ای غلام طشت و آب حاضر كن و خودش بر فراز كرسی بر نشست و با غلام فرمود آب بریز پس هر چه آب می ریخت از میان انگشتان مباركش زر ناب در طشت می ریخت و از آن پس نظر به سوی من آورد و فرمود: «من كان هكذا لا یبالی بالذی حمل الیه» هر كس دارای این شأن و مقام و قدرت باشد اعتنا و مبالاتی به آنچه به سویش حمل شده است ندارد.

و در این حدیث معجزه ی متعدد است چه از ضمیر آن مرد خبر داد و هم از بی نیازی خود و هم از قدرت و جلالت خود اظهار فرموده است و نیز خواسته است بر قوت ایمان و مزید اعتقاد آن مرد افزوده شود.

و دیگر در بحار از حسن بن موسی از علی بن خطاب واقفی مسطور است كه گفت در روز عرفه در موقف بودم در این اثنا حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام تشریف فرما شد و از عم زادگان آن حضرت در خدمتش بودند. پس در پیش روی من بایستاد و من در تب شدیدی دچار بودم و نیز تشنگی سخت بر من مستولی شده بود می گوید امام رضا علیه السلام با غلام خود چیزی بفرمود كه ندانستم چه بود غلام فرود شد و با مشربه آب بازگشت آن حضرت بگرفت و از آن بیاشامید و فزونی آب را به واسطه شدت گرما بر سرش بریخت آنگاه فرمود پر كن و غلام آن ظرف را پر ساخت و فرمود برو و این شیخ را آب بیاشام. می گوید غلام نزد من آمد و گفت تو تب داری گفتم آری بیاشام گفت بیاشامیدم و سوگند به خدای تب از جانم بیرون شد.

یزید بن اسحق با من گفت ویحك ای علی بعد از دیدار چنین معجزی چه اراده داری و چه می خواهی و چه انتظار داری گفت ای برادر ما را بگزار یزید با او گفت پس حدیث می نمایم به حدیث ابراهیم بن شعیب كه او نیز مانند وی واقفی بود





[ صفحه 442]



گفت در مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله بودم و در پهلویم انسانی درشت اندام و گندم گون با او گفتم از كدام مردمی گفت مولائی از بنی هاشم هستم گفتم اعلم بنی هاشم كیست گفت امام رضا علیه السلام است گفتم اگر چنین می باشد پس از چه روی از وی نمودار نمی شود آنچه از پدران بزرگوارش نمودار می گشت با من گفت نمی دانم چه می گوئی و از جای برخاست و مرا بگذاشت واندكی برنیامد كه بیامد و مكتوبی به من افكند پس قرائت كردم و خطی بدیدم كه چندان جید نبود و در آن نوشته بود ای ابراهیم همانا تو حكایت از پدران من می نمائی و تو را فرزند ذكور چنین و چنان است و فلان و فلان می باشد و تمام را به اسامی خودشان نام برده و شمرده بود و تو را از دختر فلانة و فلانة است و جمیع دختران مرا بنام و نشان خودشان شمرده بود.

می گوید ابراهیم را دختری بود كه جعفریة لقب داشت و آن حضرت بر نام او خط كشیده بود می گوید چون قرائت كردم آن غلام گفت این مكتوب را بازده گفتم بازگذار گفت نمی شاید به من امر فرموده است كه از تو بازستانم من بدو دادم حسن می گوید این هر دو تن را معلوم نمودم كه برو همان حالت شك و ریب كه داشتند بمردند.

و دیگر در آن كتاب از ابراهیم بن شعیب مروی است كه گفت در مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله نشسته بودیم و مردی از مردم مدینه بر یك طرف من جای داشت پس مدتی با هم محادثه نمودیم و آن مرد از من پرسید از مردم كدام شهر و دیاری؟ گفتم تنی از مردم عراق باشم من با او گفتم تو از كدام مردمی گفت از مولائی از ابوالحسن رضا علیه السلام می باشم گفتم مرا با تو حاجتی است گفت چیست گفتم رقعه را به آن حضرت می رسانی گفت اگر بخواهی می رسانم پس بیرون شدم و كاغذی بگرفتم و نوشتم «بسم الله الرحمن الرحیم» همانا پدران برگذشته تو ما را به چیزهائی خبر می دادند كه در آن جمله دلالات و براهین بود و من دوست می دارم كه اسم من و پدرم و فرزندانم را بازنمائی بعد از آن مكتوب را به پایان آورده و درهم پیچیده و بدو دادم



[ صفحه 443]



چون روز دیگر در رسید نامه ای مختوم به من آورد مهرش را برگرفتم و بخواندم و در آخر آن كتاب به خطی غیر مطلوب نوشته بود «بسم الله الرحمن الرحیم» ای ابراهیم همانا از پدران تو شعیب و صالح و از فرزندانت محمد و علی و فلانه و فلانه جز این كه آن حضرت اسمائی را اراده فرموده بود كه نمی شناختیم بعضی از اهل مجلس با ابراهیم گفت دانسته باش كه امام رضا علیه السلام همانطور كه در سایر مسائل به راستی سخن كرده است در سایر آن نیز به صدق سخن فرموده است برو و تفحص و جستجو كن.

در مناقب ابن شهرآشوب در پایان این خبر می نویسد: «فقال الناس انه اسم حنث».

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید شاید معنی این كلمه این باشد كه اسم اولاد زنائی است كه تو ایشان را نمی شناسی چه فرزندان زنا را فرزند حنث نامند چه زناكاری به سبب گناه كاری حاصل می شود.

و دیگر در بحار الانوار از علی بن حسین بن عبیدالله مروی است كه گفت از حضرت امام رضا علیه السلام خواستار شدم كه عمر من طولانی گردد فرمود: «او تلقی ربك لیغفر لك خیرلك» یا این كه پروردگارت را ملاقات كنی و تو را بیامرزد بهتر است برای تو علی بن حسین این خبر را با برادران خویش در مكه حدیث نمود و از آن پس گاهی كه در جزیمیه و در هنگام انصراف خود رسید در همان سال وفات كرد و این قضیه در دویست و بیست و نهم هجری بود پس گفت آن حضرت مرا خبر از مرگ من داده بود.

راقم حروف گوید اگر در همین سال وفات كرده باشد بایستی قریب سال بعد از آن استدعائی كه نموده بود زنده مانده باشد و با این حال امری غریب نیست مگر این كه قبل از این سنوات وفات كرده باشد یا با امامی دیگر این عرض را كرده است چه می نویسد در همان سال كه این سئوال را بنمود و جواب را بشنید وفات كرد و در آن وقت بیست و شش سال از وفات حضرت رضا علیه السلام و از زمان وفات



[ صفحه 444]



امام محمد تقی علیه السلام قریب نه سال گذشته بود ممكن است در زمان حضرت ابی الحسن علی نقی سلام الله علیه روی داده باشد.

و نیز در بحارالانوار مسطور است كه علی بن حسین بن عبدالله به آن حضرت نوشت و خواستار شد كه در حق او دعا فرماید كه عمرش زیاد گردد تا آن چه را كه دوست می دارد بنگرد آن حضرت در جواب او نوشت: «تصیر الی رحمة الله خیرلك» به رحمت خدای واصل شوی برای تو بهتر است پس آن مرد در حزیمیة وفات كرد اما در این جا تعیین زمان و سالی یاد نكرده اند در هر حال آن حضرت از مرگ و بشارت به غفران یزدان خبر می دهد.

و دیگر در آن كتاب از حسین بن قاسم مروی است كه یكی از فرزندان امام جعفر علیه السلام را مرگ در رسید و امام رضا علیه السلام در عیادت او درنگ ورزید و من از این حال و درنگ ورزیدن آن حضرت از عیادت عم خودش در چنین حالی اندوهناك بودم می گوید پس از آن امام رضا علیه السلام به عیادت بیامد و بدون اینكه درنگی فرماید برخاست حسین می گوید من نیز برخاستم و عرض كردم فدایت شوم عم تو در این حالی است كه هست و تو برمی خیزی و او را می گذاری فرمود عم من فلان را دفن خواهد كرد یعنی آن كس را كه در نزد ایشان بود می گوید سوگند با خدای درنگی نكردیم كه آن مریض روی به صحت نهاد و همان برادرش را كه نزد ایشان و صحیح المزاج بود دفن نمود.

حسن خشاب می گوید كه حسین بن قاسم بعد از دیدار معجزه و اخبار از غیب حق را بشناخت و به حق پیوست.

راقم حروف گوید: شاید این همان خبر مسطور است كه از رنجوری محمد بن جعفر و مرگ برادرش اسحق رقم شد.

و دیگر در بحارالانوار و كافی از حسین بن عمیر بن یزید مسطور است كه گفت به حضرت امام رضا علیه السلام درآمدم و در این روزگار بر مذهب واقفه بودم و چنان بود كه پدرم را آن حضرت هفت مسئله سئوال كرده و آن حضرت شش مسئله را



[ صفحه 445]



جواب داده و از جواب مسئله هفتم امساك فرموده بود من با خود گفتم سوگند با خدای از آنچه پدرم از پدر بزرگوارش سئوال نمود پرسش می كنم اگر مانند جوابی كه پدرش داده بدهد همانا بر امامت وی دلالت دارد پس آن مسائل را مذكور نمودم و همان طور كه پدر بزرگوارش علیه السلام با پدرم جواب داده بود به من جواب داد و در جواب آن شش مسئله یك و او و نه یائی زیاد كرد و از جواب مسئله هفتم امساك جست و چنان بود كه پدرم با پدر آن حضرت علیهماالسلام گفته بود من در روز قیامت در حضرت خدای تعالی بر تو احتجاج می جویم كه تو گمان می بری و چنان می دانی كه عبدالله امام نیست پس آن حضرت دست مباركش را به گردن او آورد و فرمود: بلی «احتج علی بذلك عندالله عزوجل فما كان فیه من اثم فهو فی رقبتی» احتجاج كن بر این امر بر من در حضرت خداوند عزوجل هر گناهی در این امر باشد بر گردن من است.

می گوید چون خواستم با آن حضرت وداع نمایم فرمود: «انه لیس احد من شیعتنا یبتلی ببلیة او یشتكی فیصبر علی ذلك الا كتب الله له اجر الف شهید» هیچ یك از شیعیان ما نیست كه چون دچار بلیه یا مرضی گردد و بر آن شكیبائی كند مگر این كه خداوند تعالی اجر و مزد هزار شهید را از بهرش می نویسد من با خود گفتم سوگند با خدای برای این حدیث در این وقت موقعی نبود و چون برفتم و در پاره ی راه ها رسیدم عرق مدنی من آشكار شد و دردی شدید از آن دریافتم و چون سال دیگر در همان وقت رسید حج نهادم و به خدمت آن حضرت درآمدم و بقیتی از درد بر جای بود به آن حضرت شكایت نمودم و عرض كردم فدایت شوم دعائی به این پای من بفرمای و پای خود را كشیده داشتم فرمود بر این پای تو باكی نیست لكن پای صحیح خود را با من بازنمای پس آن پا را نیز دراز كردم پس دعائی بر آن بخواند و چون بیرون شدم جز اندكی برنگذشت كه عرق مدنی نمودار شد لكن دردش اندك بود و از این پیش حدیثی به این تقریب مسطور شد.

و دیگر در بحار و كافی از علی بن قیاما واسطی كه از جماعت واقفه بود مروی



[ صفحه 446]



است كه گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام درآمدم و عرض كردم دو امام در یك وقت می باشد فرمود نمی باشد مگر این كه یكی از آن دو صامت و خاموش باشد یعنی از مسائلی كه راجع به امام و تكلیف امام است ساكت می باشد عرض كردم اینك برای تو نه امامی صامت است و تا آن زمان هم حضرت ابی جعفر علیه السلام متولد نشده بود امام رضا علیه السلام با من فرمود: «والله لیجعلن الله منی ما یثبت به الحق و اهله و یمحق به الباطل و اهله» سوگند با خدای كه خداوند از من فرزندی پدید آورد كه حق و اهل حق بدو ثابت و باطل و اهل باطل بدو زایل گردد پس بعد از سال حضرت ابی جعفر علیه السلام متولد شد و با ابن قیاما گفتند آیا چنین آیتی بزرگ و علامتی نامدار برای قناعت تو كافی نیست گفت سوگند با خدای این آیتی بزرگ است لیكن چه سازم به آنچه ابوعبدالله علیه السلام درباره ی فرزندش فرمود یعنی عبدالله كه قبل از این خبر مذكور شد و این حدیث نیز با قدری تفاوت سبقت گزارش گرفت و دیگر در كتاب كافی و بحار از حكیمه بنت موسی علیه السلام مروی است كه گفت امام رضا علیه السلام را بر در بیت الحطب دیدم كه ایستاده است كه مناجات می كند و هیچ كس را ندیدم عرض كردم ای آقای من برای كدام كس مناجات می فرمائی فرمود اینك عامر زهرائی است آمده است از من پرسش می كند و با من شكایت می كند عرض كردم ای سید من دوست همی دارم كلامش را بشنوم فرمود اگر تو كلام او را بشنوی یك سال تب می كشی عرض كردم یا سیدی دوست می دارم بشنوم فرمود بشنو پس گوش به شنیدن رو كردم و صدائی از وی مانند صفیر بشنیدم و فورا تب بر من چیره شد و یك سال تب داشتم.

راقم حروف گوید: چنان می نماید كه عامر زهرائی از مردم جن بوده است و چون جن با انس از یك سنخ نیست و جنسیت ندارند و در دیگران آن روح كه در آنها است نیست چون دیگر مردم خواهند با ایشان آشنائی جویند دچار مرض و زحمت می شوند از این روی آن حضرت در جواب آن طور فرمود با این كه حكیمة رحمة الله علیها دارای رتبتی عالی است از این است كه دیگر كسان چون با جن آشنا شوند به مرض جنون مبتلا شوند چه سیر عوالمی كنند كه از عالم بشر بیرون است.



[ صفحه 447]



و هم در بحارالانوار مسطور است كه برسی در مشارق الانوار نوشته است كه مردی از واقفه مسائل مشكله در طوماری فراهم كرده و با خود گفت اگر امام رضا معنی آن را بداند ولی امر امامت است چون به در سرای آن حضرت رسید توقف نمود تا مجلس از ازدحام كسان سبك شود در این حال خادمی بدو آمد و رقعه ای در دست داشت و جواب مسائل آن مرد واقفی به خط مبارك امام علیه السلام مرقوم شده بود آنگاه خادم با آن مرد گفت طومار كجاست آن مرد بیرون آورد خادم با او گفت ولی الله با تو می گوید این جواب آن مسائلی است كه در این طومار است آن مرد بگرفت و برفت و به آن طریق با اندك تفاوتی حدیثی دیگر مذكور است.

و در این خبر معجزه متعدد است یكی بدون ارائه طومار دیگر جواب مسائل را بدون عرض سئوال دیگر خواستن طومار را.

و نیز در بحارالانوار مذكور است كه روزی حضرت امام رضا علیه السلام در مجلس خود فرمود: «لا اله الا الله» فلان كس بمرد و از آن پس اندكی صبر كرد فرمود «لا اله الا الله» او را غسل و كفن نمودند و به حفره و گودالش حمل كردند بعد از آن اندكی صبر كرده فرمود: «لا اله الا الله» او را در قبرش نهادند و از پروردگارش از وی بپرسیدند و او را جواب بداد پس از آن از پیغمبرش بپرسیدند و اقرار نمود پس از آن از امامش بپرسیدند و امامان را بشمرد تا به من رسید وقوف نمود «فما باله وقف» او را چه باكی بود كه وقوف نمود و آن مرد واقفی بود و این حدیث قریب به همین مضمون مسطور است.

و دیگر در بحار از دعوات راوندی از محمد بن علی علیهماالسلام مروی است كه مردی مریض شد كه از اصحاب امام رضا علیه السلام بود و آن حضرت او را عیادت نمود و فرمود «كیف نجدك» به چه حال اندری عرض كرد بعد از آن كه مرا دیدی مرگ را معاینه كردم مراد او صدمات شدت مرض بود فرمود چگونه دیدی آن را عرض كرد شدید و الیم فرمود: «ما لقیته انما لقیت ما یبدؤك به و یعرفك بعض خاله» مرگ را ملاقات نكردی بلكه مقدمات و نشان آن را دیدار كردی و پاره ای حال و شدایدش



[ صفحه 448]



را به تو شناسانید «انما الناس رجلان مستریح بالموت و مستراح منه فجدد الایمان بالله و بالولایة تكن مستریحا» مردمان بر دو گونه هستند یك صنف كسانی هستند كه به واسطه ی اعمال حسنه و اطمینان به حسن عاقبت مرگ را بزرگترین راحت و نعمت می شمارند و بعضی هستند كه به سبب اعمال ناخجسته و آزار ایشان چون بمردند جمعی راحت می شوند و از بلیات ایشان می رهند هم اكنون ایمان به خدا و ولایت ائمه ی هدی را تجدید كن تا به راحت و آسایش اندر شوی.

آن مرد به طوری كه امر شد رفتار نمود بعد از آن عرض كرد یابن رسول الله اینك فرشتگان پروردگار من است كه با تحف و تحیات بر تو سلام می فرستند و در روی تو ایستاده اند اجازه فرمای تا بنشینند امام رضا علیه السلام فرمود ای فرشتگان پروردگار من بنشینید آنگاه با مریض فرمود «سلهم امروا بالقیام بحضرتی» از ملائكه بپرس ایشان را امر كرده اند كه در حضور من بایستند مریض عرض كرد از ایشان پرسیدم مذكور نمودند كه اگر تمام فرشتگانی كه مخلوق خدای هستند در حضرت تو حاضر شوند به احتشام تو می ایستند و نمی نشینند تا گاهی كه ایشان را اجازه ی جلوس بدهی خداوند عزوجل با ایشان این طور امر فرموده است: «ثم غمض الرجل عینیه و قال السلام علیك یا ابن رسول الله هذا شخصك ماثل لی مع اشخاص محمد صلی الله علیه و آله و من بعده من الائمة علیهم السلام و قضی الرجل» از آن پس آن مرد هر دو چشمش را فروخوابانید و عرض كرد سلام بر تو باد ای پسر رسول خدا اینك شخص تو است كه با رسول خدا و ائمه ی هدی صلوات الله علیهم در برابر من ایستاده اند و بعد از این كلمات آن مرد بمرد.

و در این خبر چند معجزه است یكی بازنمودن مرگ آن مرد را دیگر تلقین ایمان به خدا و اولیای خدا دیگر تفصیل حال فرشتگان و جلالت آن حضرت دیگر اشخاص آن حضرت و رسول خدا و ائمه ی معصومین در آن حال ارتحال در حضور محتضر چنان كه اخبار عدیده مصدق آن است.



[ صفحه 449]



و دیگر در مدینة المعاجز از مرازم مروی است كه گفت ابوالحسن اول یعنی حضرت كاظم علیه السلام مرا رسالتی داد و به بعضی چیزها امر فرمود و من به آن مكانی كه مرا بدان جا مبعوث فرموده بود بیامدم در این حال حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام را نگران شدم با من فرمود برای چه كار بیامدی. مرازم می گوید بر من بزرگ می نمود كه با آن مقام و منزلتی كه آن حضرت را در خدمت بزرگوارش داشت او را خبر ندهم و نیز با خود می گفتم حضرت كاظم مرا نفرموده است كه به امام رضا خبر بدهم و در این امر به حالت تردید اندر بودم امام رضا سلام الله علیه فرمود ای مرازم «قدمت فی كذا و كذا» برای فلان كار و فلان امر بیامدی می گوید تمام آن امور را كه به انجام آن مأمور بودم بر من قصه كرد.

و در این خبر چند معجزه است یكی حضور آن حضرت در آن وقت در آن مكان برای مزید علم و معرفت و ایقان و قوت ایمان مرازم دیگر سئوال فرمودن از مرازم و شاید در مواقع دیگر از این گونه پرسشها را نمی فرمود و در این جا مرادی بود و خواسته فضائل و دلایل امامیة خود را مقداری مكشوف دارد یكی حصول تردید برای مرازم تا خود آن حضرت كشف مطلب و اظهار معجزه و علم باطن فرمود دیگر بیان فرمودن تمام مطالب مكتومه را.

و هم در آن كتاب از داود رقی مروی است كه گفت در همان سال كه هارون بمرد به حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض كردم همانا هارون در سال بیست و چهارم سلطنت خود اندر شد و بیمناك هستم كه عمرش طولانی شود. فرمود: «كلا ان ایادی الله عندی و عند آبائی علیهم السلام قدیمة لم یبلغ الاربع و العشرین سنة» من و پدرانم علیهم السلام از مقادیر اعمار بخواست حضرت پروردگار آگاهیم به جمله نزد ما می باشد هرگز به بیست و چهار سال نمی رسی و دیگر در مدینة المعاجز مسطور است كه در آن هنگام كه امام رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان احضار كردند مأمون به استقبال آن حضرت بیامد و در تعظیم و تكریم آن حضرت قصور ننمود و از مقصود خودش در حق آن حضرت در تفویض امر خلافت به آن حضرت به عرض رسانید. فرمود: «ان هذا لیس بكاین الا بعد خروج السفیانی»



[ صفحه 450]



این كاری است كه جز بعد از خروج سفیانی صورت پذیر نمی شود همانا اشارت به ظهور حضرت صاحب امر و جلوس بر مسند خلافت حقه است. و هم در آن كتاب حكایت حبابه و البیته كه در ذیل احوال هر یك از ائمه اشارت به آن شده است كه خدمت هر یك مشرف شد و ریزه سنگش را به معجز امامت نقش كردند مسطور است كه گفت بعد از وفات هر امامی به خدمت دیگر و طلب آن اعجاز و به اظهار آن سرافراز می شدم تا به حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم آن حضرت نیز در آن حصاة نقش نهاد و محمد بن هشام گوید حبابه بعد از این حكایت نه ماه بزیست و از جهان برست و نیز در مدینة المعاجز در ذیل معجزه یكصد و پنجاه و ششم حضرت رضا علیه السلام مسطور است كه حبابه و البیته در زمان امامت رضا علیه السلام گفت این وقت سن بالا رفته واستخوانهایم باریك و سیاهی مویم دیگر گون شده بود.معذلك به واسطه كثرت نظر كه به ائمه هدی سلام الله علیهم كرده بودم در قوت بینائی و عقل و فهم و دانائی و شنوائی نقصانی نرسیده بود و چون به خدمت حضرت امام رضا علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف و به دیدار آن شخص كریم و نفس شریف برخوردار گشتم بخندیدم حاضران گفتند ای حبابه خرفت شده و عقلت را نقصی پدید شده است. مولایم علیه السلام فرمود آیا با شما نگفتم خرافت در حبابه نیست و عقلش ناقص نگشته لكن جدم امیرالمؤمنین علیه السلام با حبابه خبر داده است كه در هنگام ملاقات با من یعنی چون چندان عمر كند كه مرا و زمان مرا بر نوبت مردن اوست «و انها تكون من المكرورات من المؤمنات مع المهدی من ولدی فضحكت شوقا الی ذلك و مسرورا به و فرحا بقربها منه» و حبابه از جمله زنهائی مؤمنه است كه در زمان ظهور مهدی كه از فرزندان من به جهان بازآید و با او باشد از این روی به واسطه ی شوق و سرور و فرح و نزدیكی به آن زمان و تقرب به آن حضرت بخندید حاضران از گفته خود استغفار كردند و عرض كردند ای سید ما همانا این امر را نمی دانستیم بعد از آن با حبابه فرمود ای حبابة جدك امیرالمؤمنین علیه السلام با تو فرمود چه از من خواهی دید عرض كرد با من فرمود از تو برهانی عظیم خواهم دید فرمود ای حبابة این سفیدی موی خود



[ صفحه 451]



را نمی بینی عرض كرد بلی می بینم ای مولای من فرمود: «فتحبین ان ترینه اسود حالكا فی عنفوان شبابك» دوست می داری كه این موی سفید را در نهایت شدت سیاهی ایام جوانی بنگری، عرض كرد آری ای مولای من فرمود «ای حبابة و یجزیك ذلك او ازیدك» آیا همین سیاه شدن مو برای دیدار برهان من كافی است یا بر این بیفزایم.

عرض كرد از فضل خدای كه بهره ی تو است بر این بیفزای فرمود آیا دوست می داری كه با سیاهی موی جوان باشی عرض كرد بلی ای مولای من همانا این برهان بزرگ است فرمود و از این عظیم تر این است آن چیزی است كه در نفس خودت حادث بینی آنچه را كه من به آن از مردمان داناترم شاید اشارت به بكارت باشد حبابه عرض كرد ای مولای من از آن فضلی كه خدای در حق تو فرموده است بر من بیفزای و مرا اهل آن بگردان.

پس آن حضرت دعائی مخفی بخواند و هر دو لب مباركش را حركت می داد سوگند با خدای جوانی تر و تازه شدم و موی من در نهایت سیاهی گردید و از آن پس در یك طرف سرای به خلوتی اندر شدم و خویشتن را پژوهش كردم سوگند با خدای خود را باكره دیدم و از آن پس بازآمدم و در حضور مباركش به سجده افتادم و بعد از آن عرض كردم ای مولای من همی خواهم به حضرت خداوند عزوجل انتقام گیرم مرا به زندگانی دنیا نیازی نیست فرمود ای حبابة: «ادخلی الی امهات الاولاد فجهازك هناك مفرد» نزدیك كنیزكان خاصه اندر شو چه اسباب تجهیز و كفن تو در آنجا علی حده موجود است.

محمد بن زید مدنی گوید در خدمت مولایم امام رضا علیه السلام در كار حبابة حاضر بودم تا گاهی كه نزد امهات اولاد آن حضرت برفت و درنگی نرفت كه من اسباب تجهیز او را به حضرت خدای تعالی بدیدم و روح او مقبوض



[ صفحه 452]



گشت و او را حمل كردند مولای ما امام رضا علیه السلام فرمود رحمت كند خدا تو را ای حبابة عرض كردیم ای سید ما قبض روح شد فرمود چندان كه درنگ ننمود كه جهاز خود را به حضرت خدای تعالی معاینت نماید تا روحش را قبض كردند آنگاه به تجهیز اوامر فرمود پس او را تجهیز كرده بیرون آوردند و آن حضرت بر وی نماز گذاشتند و به قبرش حمل نمودند و سید ما با ما امر فرمود كه او را زیارت كنیم و در كنار قبرش تلاوت قرآن نمائیم و در آنجا به دعا تبرك جویند.

از مفضل بن عمر مروی است كه از حضرت ابی عبدالله شنیدم كه فرمود سیزده تن زن در زمان قائم علیه السلام به دنیا بازگردند عرض كردم با ایشان چه كنند فرمود زخم داران را دوا كنند و به پرستاری بیماران قیام جویند چنان كه در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند عرض كردم اسامی ایشان را بفرمای فرمود یكی القنوابنت رشید و دیگر ام ایمن و دیگر حبابة و البیته و تهمیة مادر عمار بن یاسر و دیگر زبیره و دیگر ام خالد اجشیته و دیگر سعید حنفیه و دیگر صیانة الماشطه و دیگر ام خالد جهنیة.

و سید جلیل سید هاشم بحرانی در كتاب مدینة المعاجز در ذیل معجز یك صد و پنجاه و هفتم و خبر علی بن اسباطمی گوید امام رضا علیه السلام نزد مأمون آمد و مأمون خواهر خود را به آن حضرت تزویج نمود اما این خبر با تمام اخبار مخالف است ممكن است لفظ بنته در قلم كاتب اخته رقم شده است.

و نیز در آن كتاب از حاكم ابوعلی حسین بن احمد بیهقی مروی است كه محمد بن ابی عباد حدیث نمود كه از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم روزی فرمود ای غلام «آتنا غدائنا» طعام چاشتگاه ما را بیاور گویا من این عبارت را منكر بودم و آن حال انكار را در من بدید و این آیه ی شریفه را قرائت فرمود: «قال لفتاه آتنا غدائنا» عرض كردم امیر: افضل و اعلم تمام مردم جهان است.

و دیگر در آن كتاب از محمد بن صدقه مروی است كه گفت به حضرت امام



[ صفحه 453]



رضا علیه السلام مشرف شدم فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و پدرم علیهم السلام را در این شب گذشته ملاقات كردم و ایشان در حضرت خدای عزوجل حدیث می گذاشتند عرض كردم خدای یعنی با خداوند فرمود بعد از آن رسول خدای صلی الله علیه و آله مرا نزدیك برد و در میان خود و امیرالمؤمنین بنشاند پس با من فرمود: «كأنه بالذریة من ازل قد لاهل السماء و لاهل الارض»... بخ بخ برای كسانی كه او را بشناسند از روی حق شناختن او «و الذی خلق الحبة و برء النسمة العارف به خیر من كل ملك مقرب و كل نبی مرسل و هم و الله یشاركون الرسل فی درجاتهم» سوگند به آن كس كه دانه را برشكافت یعنی دانه را در خاك برشكافت تا بروید و مخلوق را بیافرید آن كس كه به رضا علیه السلام عارف باشد بهتر است از هر فرشته مقرب و هر پیغمبری مرسل و این اشخاص كه به آن حضرت علیه السلام عارف باشند سوگند با خدای با پیغمبران مرسل در درجات ایشان شریك هستند آنگاه امام رضا علیه السلام فرمود ای محمد بخ بخ به حال آنكس كه محمد و علی صلی الله علیهما و آلهما را بشناسد و وای بر آنكس كه از ایشان یعنی از شناس ایشان و پیروی ایشان گمراه گردد «و كفی بجهنم سعیرا».

راقم حروف گوید: چون در این خبر نظر شود جلالت مقام و عظمت شأن و ابهت منزلت امام رضا علیه السلام را به یك مقداری بازدانند و این كه می فرماید هر كس عارف به این امام باشد شامل حكمتها است كه گوینده داند شاید یكی این باشد كه آنان كه به حضرت ثامن الائمه سلام الله تعالی علیهم قائل هستند به تمام ائمه قائل و دارای مذهب اثنی عشری می باشند و این كه فرمود عارف به این امام از فرشتگان مقرب و انبیاء مرسل بهتر است نظر به دین مبین خداوندی و شریعت احمدی دارد كه تمام ارسال رسل و ایفاد كتب برای آن است و در حقیقت ایجاد موجودات به واسطه آن است چه معرفت خداوندی به این دین حاصل شود و علت غائی هم همان است و پیغمبران خدای تعالی هم همه به این دین متدین و از این دین ناقل هستند و عارف



[ صفحه 454]



به امام رضا عارف به تمام ائمه و معرفت ایشان و اقرار بدین ایشان تحصیل مراتب معرفت و توحید است و چون در ازمنه ی سابقه هنوز نوبت آن نرسیده بود كه آیات و اسرار دین و كتاب مبین به جمله ابلاغ و اظهار شود و در زمان رسول خدا و ائمه ی هدی نوبت ظهور رسید پس كسانی كه به ایشان عارف و مؤمن باشند به خداوند مؤمن و عارف خواهند بود و معاصر درجه كمال دین می باشند این است كه بهتر از فرشتگان و فرستادگان هستند یعنی به آنچه متمسك و متوسل می شوند بهتر از ازمنه ی سابقه ی ناقصه است و به حال و منزلتی نایل هستند كه برای سابقین حاصل نبود و الله علم.

در ارشاد مفید و اغلب كتب مسطور است كه مسافر گفت هارون بن مسیب به آن اندیشه بر آمد كه با محمد بن جعفر محاربت نماید حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام با من فرمود نزد محمد بن جعفر شو او را بگوی كه فردا بیرون مشو چه اگر بیرون شوی گریز گیری و اصحابت به قتل می رسند و اگر از تو پرسد این را از كجا دانستی بگو در خواب دیدم مسافر می گوید نزد او شدم و گفتم فدایت شوم فردا خروج مكن چه اگر بیرون روی تو خود منهزم می شوی و اصحاب تو به قتل می رسند. پرسید از كجا دانستی بگفتم در خواب دیده ام گفت: «نام العبد و لم یغسل استه» خوابیده است بنده و نشسته است دبر خودش را یعنی خواب چنین كسی را اعتبار چیست و بیرون آمد و منهزم گشت و اصحابش به قتل رسیدند.

در كتاب زبدة التصانیف مسطور است كه محمد بن میمون گفت از آن پیش كه حضرت رضا علیه السلام به خراسان سفر فرماید روزی در مكه به حضرتش مشرف شدم و عرض كردم یابن رسول الله آهنگ سفر مدینه دارم مكتوبی به فرزندت ابوجعفر رقم فرمای تا با خود به مدینه طیبه برم حضرت امام رضا علیه السلام تبسمی فرمود چه در آن وقت امام محمد تقی علیه السلام شش ماه از سن مباركش برگذشته بود پس مكتوبی رقم فرمود و به من داد پس از قطع مراحل به مدینه طیبه آمدم خادم را بر در سرای حضرت امام رضا علیه السلام بدیدم گفتم آقازاده ی مرا بیرون بیار تا



[ صفحه 455]



به دیدار همایونش افتخار جویم.

خادم برفت و با آن یگانه در صدف مهد امامت و فرزانه اختر برج ولایت بیرون آمد چون به آن امام زاده آزاده نزدیك شدم سلام و تحیت بفرستادم و آن نوگل گلستان وصایت جواب سلام بداد و بعد از آن فرمود ای محمد حال تو چگونه است و در آن ایام علتی در چشمم راه كرده بود و چیزی نمی دیدم عرض كردم یا ابن رسول الله چشمم نابینا شده است فرمود ای محمد نزدیك من آی چون نزدیك آن حضرت رفتم مكتوب را به آن خادم بدادم خادم مكتوب مبارك را گشود آن حضرت بخواند و فرمود ای محمد نزدیك تر آی چون پیشتر آمدم دست مبارك بر چشمهای من بكشید و از بركت دست مباركش بینا شد دست و پای آن شاهزاده دنیا و آخرت را ببوسیدم و از آن روز روشنی دیده خود را روز تا روز بر افزون یافتم صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین.

و دیگر در كشف الغمه مسطور است كه مردی به حضرت رضا صلوات الله علیه عرضه داشتی كرده از چند مسئله پرسش كرد و اراده كرده بود كه سئوال نماید كه شخص محرم، ثوب ملحم می تواند بپوشد و نیز از سلاح رسول خدای صلی الله علیه و آله سئوال كند و این مطلب را فراموش كرد و بر این فراموشی افسوس همی خورد پس جواب آن مسائل از حضرت رضا علیه السلام بیامد و نیز در آن مكتوب رقم شده بود «لا بأس بالاحرام فی ثوب الملحم» باكی نیست كه در جامه ملحم احرام ببندند «و اعلم ان سلاح رسول الله صلی الله علیه و آله فینا بمنزلة التابوت فی بنی اسرائیل یدور مع كل عالم حیث دار» دانسته باش سلاح رسول خدای صلی الله علیه و آله در میان ما به منزله ی تابوت است در میان بنی اسرائیل می گردد با هر عالمی در آنجا كه آن عالم می گردد.

و دیگر در كتاب تحفة المجالس مسطور است كه عمار بن یزید روایت كند در ملازمت ركاب مبارك امام رضا علیه السلام به مكه می رفتم در اثنای راه غلامی دچار رنجوری گردید و از من انگور خواست گفتم در این بیابان انگور از كجا بدست می آید در این اثنا امام رضا سلام الله علیه یكی را نزد من فرستاد كه غلام آرزوی انگور



[ صفحه 456]



كرده است گفتم بلی فرمود: در برابر نظر كن چون نگاه كردم باغی در نهایت سبزی و خرمی و طراوت دیدم كه در آن انواع اشجار انگور و انار بسیار بود برخاستم و به آن باغ اندر شدم و انار و انگور بسیار چیدم و نزد غلام بیاوردم توشه ی راه نیز از آن برگرفتم چون به بغداد آمدم و آن داستان در میان آوردم و از جمله ایشان لیث بن سعد جوهری بود آن مردم به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام آمدند و آنچه از من بشنیده بودند در خدمت آن حضرت به عرض رسانیدند فرمود می خواهید آن باغ را بنگرید چون نگاه كردند باغی مانند باغهای بهشت مشاهدت نمودند كه انواع میوه ها در آن موجود بود یكسره گفتند گواهی می دهیم كه تو فرزند رسول خدا و بعد از جد و پدرت بهترین مخلوقاتی.

راقم حروف گوید: چنان می نماید كه این حكایت به حضرت ابی الحسن موسی كاظم راجع باشد چه ابوالحسن رضا علیهماالسلام در بغداد نبوده است.

و هم در آن كتاب مسطور است كه نوفلی گوید وقتی حضرت امام رضا علیه السلام با مأمون فرمود داروئی خورده ام و به چشمه آب گرم می روم و بایستی تا هفت روز معاف داری و رسول تو نزد من آمد و شد نكند مأمون پذیرفتار شد و آن حضرت بر سر چشمه رفت و خیمه در آنجا برافراخت و مأمون شمار روز همی كرد تا روز هفتم در رسید این وقت با خدم و حشم خود برنشست و برای دیدار آن حضرت به سوی سرچشمه روی آورد و چون به آن موضع رسید از مركب به زیر آمده به خیمه آن حضرت اندر شد و ادراك حضور مباركش را بنمود و پس از تقدیم مراسم تعظیم و تكریم و اظهار اشتیاق به اتفاق آن حضرت بر نشسته به محل خود مراجعت گرفت بعد از اندك زمانی نامه از عامل مدینه رسید كه حضرت امام رضا سلام الله علیه در فلان روز تشریف بخش مدینه شد و از آنجا به جانب مكه معظمه روی نهاد و بعد از چند روز دیگر نامه ای از عامل مكه رسید كه حضرت امام رضا علیه السلام در مكه است و چون داخل مكه شد تو را خبر دادم چون مأمون این نامه ها را بدید سخت در عجب شد و برخاست و به حضرت امام رضا علیه السلام تشرف جست و عرض كرد از من خواستی



[ صفحه 457]



كه مرا تا هفت روز معاف بدار كه دارو خورده ام و به آب گرم می روم و به این عنوان به مدینه و مكه رفتی همانا خداوند تعالی تو را علمی عظیم داده است من برادر و پسر عم توام چه شود كه از آن علم حرفی به من آموزی تا سودمند شوم فرمود اگر من خضر بودمی بر آنچه تو می گوئی قادر بودم تا چه برسد به آنجا كه یكی از رعایای تو هستم مأمون بخندید و گفت سوگند با خدای تو به این اماكن برفتی و بازگشتی و تو حجت خدا و ولی این امت هستی.

و نیز در تحفة المجالس مسطور است كه در آن هنگام كه مأمون حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیهما را از مدینه به خراسان طلب كرد در آن سفر سیصد تن از اقرباء و اصحاب آن حضرت در ملازمت ركاب مباركش متوجه خراسان بودند در اثنای راه به منزلی رسیدند در آن منزل كوهی بود و در آن كوه غاری و در آن غار عابدی به عبادت پروردگار اشتغال داشت چون زاهد خبر وصول آن حضرت را بشنید به خدمت آن حضرت مشرف شد و به مدح و ثنای امام انام زبان برگشود و عرض كرد ای امام معصوم چندین سال است كه آرزومند حضور مبارك هستم و تخم محبت شما را در مزرعه دل می كاشتم و پیوسته محامد آباء و اجداد طاهرینت را اشتغال داشتم اكنون از مكارم اخلاق این حضرت متوقع چنانم كه قدم مبارك رنجه داری و مسكن این بی نوا را منورتر از خورشید سماء گردانی آن حضرت قبول فرمود و به اتفاق اصحاب به سرای درویش روی آوردند تا به در غار رسیدند امام علیه السلام با آن سیصد تن بسم الله الرحمن الرحیم گویان به اندرون غار در آمده نشستند و از بركت آن حضرت تمام آن جماعت در آن غار قلیل الوسعة بگنجیدند درویش از دیدار این حال در عجب رفت و در قدم آن حضرت افتاد بر پای مباركش بوسه همی نهاد و از جهت عدم تدارك و آنچه در بایست ایشان بود شرمسار گردید آن حضرت علت خجلت را بدانست و فرمود ای درویش آنچه داری حاضر كن كه در خانه هر چه هست و مهمان هر كه گوباش زاهد برفت و سه قرص نان و كوزه از انگبین آب شده





[ صفحه 458]



بیاورد و در حضور مباركش بگذاشت و لب به معذرت برگشود آن حضرت ردای مباركش را بر آن بیفكند و لب مبارك را حركت داده از آن پس همی درست رزاقیت را در عبای ستاریت درآورد و نان و عسل بیرون آورده به درویش می داد تا پیش اصحاب گذارد و درویش به همان خدمت مشغول بود تا تمام آن سیصد تن بهره مند شدند و بعد از این كار درویش نظر نمود و نگران گردید آن كوزه عسل و سه گرده نان برجای باقی است و هیچ از آن نكاسته است خود را در حضور مباركش بر خاك بیفكند و همی روی خود را بر پای مباركش می سود و عرضه می داشت كه لعنت بر كسی باد كه در امامت تو شكی داشته باشد.

و از این پیش در ذیل حركت فرمودن آن حضرت به خراسان مذكور شد كه جمعی از بنی هاشم را نیز به اتفاق آن حضرت حركت دادند.

و نیز در آن كتاب از تشریف فرمائی به حمام و شفا دادن به مبروص شرحی رقم شده است لكن چون می نویسد در هنگام تشریف فرمائی آن حضرت از مدینه به خراسان و عبور از آن حضرت به شهر بغداد اتفاق افتاده است معلوم می شود اگر این خبر مقرون به صحت باشد از معجزات پدر بزرگوارش ابوالحسن موسی كاظم است علیه السلام و بر نویسنده به واسطه این اتفاق كنیت مشتبه گردیده است.

و نیز در آن كتاب از حسن بن وشاء مروی است كه چون به خراسان رسیدم خادمی از جانب علی بن موسی بیامد و گفت از آن مركب كه بیاورده ای برای ما بفرست چون از خاطرم برفته بود عذر خواستم كه نیاورده ام برفت و بیامد و گفت البته هست پیدا كن بفرست برخاستم با غلامان تفحصها كردم نیافتم با خادم گفتم هیچم در خاطر نیست كه مركب داشته ام و در میان اسباب نیز پژوهش كردم نیافتم برفت و بعد از ساعتی بیامد و گفت در فلان صندوقچه است چون جستجو كردم دریافتم و به حضرتش بشتافتم و عرض كردم گواهی می دهم كه امام مفترض الطاعة هستی و به امامتش معتقد و به هدایت برخوردار شدم.

و دیگر در آن كتاب از محمد بن ابی نصر بزنطی روایت است كه روزی نجاشی



[ صفحه 459]



پرسید بعد از آن حضرت امام تو و من كیست چون از حضرت امام رضا علیه السلام در این باب خبری نشنیده بودم جواب ندادم گفتم می پرسم و می گویم پس به حضور مبارك آن حضرت تشرف جستم سئوال نجاشی را عرض كردم فرمود امام بعد از من پسر من است و از آن پس فرمود هرگز كسی جرأت می كند بگوید وصی من پسر من است و او را پسر نباشد و هنوز امام محمد تقی علیه السلام متولد نشده بود و بعد از مدتی متولد شد.

و هم در آن كتاب مسطور است كه احمد بن ابی محمود گفت در حضور مبارك حضرت رضا علیه السلام ایستاده بودم جمعی از شیعیان عرض كردند اگر نعوذ بالله حادثه ای روی كند بازگشت شیعیان تو به كیست فرمود بازگشت ایشان به پسرم محمد است یكی از حضار را در خاطر خطور نمود كه امام محمد تقی علیه السلام خردسال است آن حضرت روی مبارك بدو آورده و فرمود همانا ایزد تعالی عیسی بن مریم را پیغمبر گردانید و سن او كمتر از ابوجعفر بود وی صاحب شریعت و ابوجعفر جانشین من است صلوات الله علی نبینا و آله و علیهم اجمعین.

و دیگر در مدینة المعاجز مسطور است كه وكیع گفت حضرت امام رضا علیه السلام را در ایام همایونش ملاقات كردم و عرض نمودم یابن رسول الله همی خواهم معجزه از تو روایت نمایم به من بنمای پس نگران آن حضرت شدم كه از صخره صما آب بیرون آورده ما را آشامیدن فرمود ما مشروب شدیم.

و هم در آن كتاب از عمارة بن زید مروی است كه گفت به خدمت علی بن موسی علیه السلام رفتم و در خدمت آن حضرت در حق شخصی تكلم نمودم كه چیزی به او عطا فرماید آن حضرت توبره ی كاه به من بداد و من شرم داشتم كه توبره را باز پس دهم و چون به در سرای آن مرد رسیدم توبره را بازكردم و تمام آن دنانیر بود و آن مرد و اعقابش مستغنی گردیدند و چون روز دیگر رسید به خدمت آن حضرت رفتم و عرض كردم یا ابن رسول الله همانا این كاه بذهب مبدل شده بود فرمود برای همین به تو دادیم.



[ صفحه 460]



راقم حروف گوید: وزن كاه و ذهب را تفاوت بسیار است جوالی كاه را می توان حمل كرد و توبره ی زر را نمی توان یك جوال كاه بیست من تواند بود و یك توبره كاه دو من لكن یك توبره زر را استری نتواند كشید پس چگونه عماره امتیاز نداشت شاید اگر روایت به صحت باشد ترتیبی دیگر داشته باشد.

و هم در آن كتاب از معبد بن حنبل شامی مروی است كه به حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام درآمدم و عرض كردم در كار تو و عجایب تو بسیاری خوض می شود اگر رأی مباركت قرار بگیرد و از چیزی مرا خبر دهی تا از تو حدیث نمایم فرمود چه می خواهی، عرض كردم پدرم و مادرم زنده شوند با من فرمود به منزل خود بازگرد چه هر دو را برای تو زنده كردم پس بازشدم سوگند با خدای هر دو تن در خانه زنده بودند و تا ده روز نزد من اقامت كردند و از آن پس خداوند روح هر دو را قبض فرمود.

و نیز در آن كتاب مروی است كه عبدالله بن هلیتل به امامت عبدالله معتقد بود وقتی به طرف عسك برفت و چون از آن شهر مراجعت نمود از آن اعتقاد بازگشت گرفت از سبب این رجوع پرسش كردند گفت من به آن عزیمت بودم كه از حضرت ابی الحسن علیه السلام ازین كیفیت پرسیدن نمایم اتفاقا در طریقی تنگ با من برخورد و به جانب من میل نمود تا با من برابر شد و چیزی از دهانش به من افكند چنان كه بر سینه ام رسید چون برگرفتم ورقی دیدم كه در آن نوشته بودند: «ما كان هنا لك و لا كذلك» عبدالله در آن مقام و منزلت یعنی مرتبت امامت نیست و نه چنان است كه تو گمان می بری.

و هم در مدینة المعاجز مسطور است كه ابراهیم بن سهل گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام را گاهی كه بر حمار خود سوار بود بدیدم و گفتم كدام كس تو را بر این كار برنشاند یعنی بدعوی امامت بازداشت و حال این كه بیشتر شیعیان تو چنان می دانند كه پدرت تو را وصی نساخته و بر مسند امامت قعود نداده است و تو از بهر خود مدعی امری شده ای كه برای تو نیست با من فرمود دلالت امام چیست نزد تو عرض



[ صفحه 461]



كردم از آنچه پشت خانه است بازگوید یعنی آنچه دیگران نتوانند از آن به او گفت و از دیدار ایشان محجوب باشد خبر دهد و در نظرش آشكار باشد و زنده نماید و بمیراند فرمود من همین كار را می كنم اما آنچه با تو است یعنی پوشیده با تو است پنج دینار است و اما زنت یكسال است مرده است و هم اكنون او را زنده ساختم و تا یك سال دیگر با تو گذاشتم او را با خود بدار تا بدانی من امام بدون اختلاف هستم یعنی نمی توان در امامت من اختلاف نمود چون این كلمات بشنیدم لرزه بر اندامم درافتاد فرمود «اخرج روعك فانك امن» این ترس و بیم را از خود دور ساز كه در امان هستی پس من به منزل خود برفتم و زوجه ی خود را نشسته دیدم گفتم چه چیزت به این جا آورد گفت در خواب بودم در این حال شخصی شدید السمرة به فلان بن فلان صفت بیامد و صفت و شمایل امام رضا علیه السلام را با من بازگفت پس با من فرمود: «یا هذه قومی و ارجعی الی زوجك فانك ترزقین بعد الموت ولدا فرزقت والله ولدا» ای زن به پای شو نزد شوهرت بازگرد چه تو از پس مردن به فرزندی روزی می شوی می گوید سوگند با خدای از آن زن فرزندی یافتم.

و در این خبر معاجیز متعدده است یكی خبر دادن از دنانیر یكی خبر دادن از مرگ زن او در سال گذشته یكی زنده كردن آن زن را یكی فرمودن این كه این ساعت او را زنده كردم یكی او را تا یك سال دیگر با تو گذاشتم یكی امر فرمودن به قبض آن زن یكی این كه فرزند آوردن آن زن پس از مردن و زنده شدن.

و هم در آن كتاب از عمارة بن زید گوید كه در مصاحبت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام به مكه می رفتیم و غلامی با من بود و در طی راه رنجور شد و مایل به عنب گشت در این حال نظر كردم رزستانی كه هرگز به آن نكوئی ندیده بودم و اشجار و انار بسیار نگران شدم و انگور و اناری بچیدم و برای غلام بیاوردم و از آن میوه تا ورود به مكه با خود داشتیم و از آن پس به بغداد آمدم و این داستان را بالیث بن سعد و ابراهیم بن سعید جوهری در میان نهادم هر دو تن به حضرت رضا علیه السلام آمدند و آن خبر را به عرض رسانیدند امام رضا علیه السلام با ایشان فرمود



[ صفحه 462]



«و ما هی ببعید فیكما هوذی» امری دور و عجیب نیست در این جا نیز بنگرید و دریابید ناگاه ایشان بستانی را با هر گونه فواكه بدیدند. می گویند از آن بخوردیم و به ذخیره برگرفتیم.

چنان می نماید اگر این خبر به صحت و اتقان مقرون باشد به حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام منسوب باشد چه امام رضا علیه السلام در بغداد نبوده است.

و نیز در مدینة المعاجیز از ابوطاهر السندی بن محمد مسطور است كه گفت به حضرت امام رضا علیه السلام عریضه نوشتم و خواستار دعائی شدم پس آن حضرت در حق من به چیزی دعا كرد كه جز خداوند تعالی احدی بر آن مطلع نبود. ابوحامد می گوید درباره ی من دعا كرد و فرمود نماز عصر را به تأخیر میفكن و زكوة را حبس منمای و من از این امر چیزی به حضرتش مكتوب نكرده بودم و جز خدای تعالی احدی بر آن اطلاع نداشت.

ابوحامد می گوید: من نماز عصر را در پایان وقت آن می نهادم و همچنین پرداختن زكوة را به واسطه ملاحظه ترقی و تنزل درهم به دفع الوقت می گذرانیدم و آن حضرت بدون این كه عرض شده باشد به اظهار آن بدایت فرمود «والله تعالی اعلم».


[1] زنفليجه و زنفيليجه معرب زنبيل است.